مجید توکلی در پی اتفاقات چند روز اخیر و هجوم نیروهای امنیتی به منزل پدری اش در شیراز یادداشتی را از درون زندان منتشر کرده است.
وی ضمن محکوم نمودن این اعمال وقیحانه، از رسانه ها، خبرنگاران، فعالان دانشجویی وسیاسی درخواست نموده است که تا مدتی برای حفظ آرامش خانواده اش از تماس و درخواست مصاحبه خودداری نمایند.
متن این یادداشت که در اختیار وبسایت "دانشجونیوز" قرار گرفته است به شرح زیر است:
"جلوی چشمانم همه اش صحنه هایی از عاشوراست. من آنجا نبودم ولی احساس میکنم شرایط چگونه بوده است. ما در گوشه ای ایستاده بودیم و آنها جلوی چشمانمان هر چه میخواستند میکردند و میگفتند. همه چیز را به هم میزدند. گویا ما بی کس و تنها مانده بودیم. احساس میکردم گرد و خاکی بلند شده است و هیچ چیزی نمی بینم جزدشتی سوخته و دود و خون. وقتی پسر دایی ۴ و ۵ ساله ات سرزده از راه رسید و باز بودن در خانه او را به سمت ما هدایت کرد، او به محض دیدن من و پدرت و وضعیت خانه با چشمانی گریان به سویم آمد و خودش را در دامن من انداخت و گفت: عمه اینها چه میکنند و اینها چه میخواهند؟ عمه چه شده است؟ یاد مصیبت های زینب افتادم، میخواستم با صدای بلند گریه کنم، ولی دوست نداشتم آنها گریه ام را ببینند و بشنوند. تمام تلاشم این بود که جلوی گریه خود را بگیرم. هنوز آن صحنه ها در یادم مانده است. روزی چند بار آن صحنه ها را میبینم و از فشار سینه ام احساس خفگی میکنم. نمی توانم بخوابم. شکستن مدام بغضم نیز کمکی نمیکند، نمیدانم چرا نمیتوانم فراموش کنم..."
اینها درد دل مادرم است که هنوز پس از چند روز، شوکه باقی مانده است و نمی تواند غذا بخورد. ناخواسته در ساعاتی در گوشه ای می نشیند و گریه میکند و متعاقب آن همه اعضای خانواده ام متاثر می شوند. مادرم می گوید در حال طبیعی نیست و نمی خواهد با کسی صحبت کند. می گوید که فقط به من دارد می گوید تا شاید کمی آرام شود. دوست ندارد که مرا ناراحت کند، ولی بسیار ناآرام و مضطرب است. مادرم می گوید که پدرم به او خرده گرفته که چرا در آن ساعات اشک در چشمانش حلقه زده و چرا جلوی آنها به خودش مسلط نبوده است و دست و پایش میلرزیده است. اما مگر این شدنی بوده است. ای کاش مادرم میگریست، شاید وجدان خواب زده ی عوامل چنین اقداماتی را بیدار میکرد. شاید از درد آن همه مظلومیت می کاست وتحمل آن ظلم ها را آسان مینمود.
پدرم هم چند روزیست خواب و آرامش ندارد. سعی میکند آرامش خود و دیگر اعضای خانواده را حفظ کند و حتی به من هم روحیه بدهد. بیش از پیش سکوت کرده و تمام درد های این روزها را در خود میریزد و من نگرانم که شاید باز چند روز دیگر راهی بیمارستان شود. پدر و مادرم هر دو در طول این سالها به بیماریهای عصبی دچار شده اند و این فشارهای عصبی مشکلات فراوانی– به ویژه بیماری های جسمی- را برای آنها ایجاد کرده است. ولی آنگونه که به من آموخته بودند که جلوی ظالم ترس و ضعفی به خود راه ندهم، آن روز فشارهای عصبی بیشتری را تحمل کرده اند و به استقبال شدت گرفتن بیماریهای جسمیشان رفته اند، مبادا آن حمله کنندگان بپندارند که با لشگرکشی و مانور وحشت در مقابل پدر و مادری بیمار، می توانند به خیال خامشان بترسانند و اهدافشان را پیش ببرند. پدر و مادرم سیاسی نیستند و خیلی هم در آن روزهای نخست دانشجویی با من همنوا نبوده اند ولی همانگونه که پس ازظلم ها و اجحافهای پس از بازداشت و شکنجه های فراوان سال ۸۶ پیگیرانه ایستادند و حمایت کردند و تا امروز در کنارم بوده-اند، همه خواسته ی این روزهایشان این است که مبادا من سست شوم. آنها هنوز تمام نگرانیشان من هستم و من نیز تمام نگرانیم خانواده ام. قوم استبداد چه رذیلانه پنداشته است؛ حال پس از بازداشت ها و محکومیت ها و تهدیدها و انفرادی ها و تبعید و پرونده سازی ها به سراغ عزیزانم بروند و جسارتی دیگر را رقم بزنند.
روز ۴ شنبه ۱۵ دی ماه ساعت ۸:۳۰ صبح، به یکباره عده ای وارد خانه پدری ام در شیراز می شوند و توهین آمیز رفتار میکنند و حرمت ها را میشکنند و همه چیز را به هم می ریزند. هر چه کاغذ، اسناد، مدارک، کتاب، وسایل کامپیوتری و سی دی و غیره بوده را جمع میکنند و اگر کیف و کمدی قفل بوده را می شکنند و زیر فرش ها و مبل ها و در کابینت ها و کمد ها و کشوهای وسایل شخصی را میگردند و به هم میریزند و حتی فراموش هم نمیکنند به بهانه جست و جوی پشت قاب ها و آینه ها، آنها را به زمین بریزند تا در نهایت چیزی در سر جای خود نمانده باشد. هرچه که بردنی است برده باشند و حتی جزوات برادر محصلم که خودش را برای کنکور آماده میکند را می برند که او نداند برای زحمات چندماهه و منابع مورد نیاز ماه های بعدش چه باید بکند. و دیگر برادر دانشجویم که در آستانه پایان ترم همه تحقیق ها و پروژه ها و جزوات درسیش را برده اند.
آن روز فقط پدر و مادرم در خانه بودند و نیروهای اطلاعاتی که میدانستند آنها چندان به مسائل سیاسی آشنایی ندارند سراغ برادر بزرگم که مطلع تر از دیگران است را میگیرند و در تماس تلفنی میخواهند خودش را به دفتر اطلاعات شیراز معروف به پلاک ۱۰۰ برساند و به او میفهمانند که اگر زود به آنجا نرود پدر و مادرم را با خود میبرند.و برادرم دقایقی پس از ساعت ۱۱ خودش را به آنجا میرساند تا نیروهای اطلاعاتی از خانه ما خارج شوند. برادرم هم ۵، ۶ ساعت بازجویی میشود. بازجو میگوید که چرا پدرم با آقایان کروبی و نوری دیدار کرده است، چرا دوستان دانشجویم به خانه ما میروند، یا خانم محتشمی پور به چه دلیل دو هفته پیش در خانه ما بوده، و به چه دلیل روزی که آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و عبادی تماس گرفته اند مادر و پدرم با آنها صحبت کرده اند. چرا عده ای از خارج از ایران تماس میگیرند و دلگرمی میدهند. چرا نامه ها و کارت پستال های دوستان ایرانی و غیر ایرانی به خانه ما میرسد و چرا بیانیه ی خانواده های زندانیان سیاسی منتشر میشود و چه کسانی آنها را می نویسند و من و خانواده ام با چه کسانی و چگونه ارتباط داریم. و خلاصه تا میتوانند تهدید میکنند و از برادرم میخواهند که دیگر هیچ گونه تماس با هیچ شخصی نداشته باشد و از هرگونه اظهار نظری در مورد من و وضعیتم خودداری نماید و تعهد کتبی نیز میگیرند. نمیدانم همه این اتفاقات افتاده، که مبادا خانواده ام با کسی ارتباط بگیرند و مصاحبه ای کنند یا این اتفاقات افتاده تا من بدانم که چنانچه بارها نیروهای امنیتی و اطلاعاتی گفته اند، میتوانند مرا اذیت کنند و من که باید بدانم با سکوت و بی توجهی به خواسته هایشان و استقبال از مجازات بیشتر ماجرا تمام نمی شود و رضالت بیش از اینهاست.
اما این نوشته در پی افزودن دردنامه و رنج نامه ای بر فراوان قصه های پر درد این سالها نیست و فقط در گذر از پیگیری ها و کوتاهی-هایی، بیان کننده خواسته روشن و صریح من از همه دوستانم خواهد بود. خواسته ای نه از این بابت که عده ای خشونت پیشه و آدمی ستیز بپندارند با رذالت هایشان می توانند بترسانند و حکومت نمایند، که تنها برای حفظ سلامت خانواده ام میخواهم تا مدتی تمامی دوستان، از دانشجویان و خبرتگاران تا فعالان سیاسی و مدنی و رهبران جنبشی در ایران از هر گونه ارتباط و به ویژه از تماس و تلاش برای مصاحبه خودداری نمایند و بدانند که این سکوت اگر پیامدهای تلخی هم داشته باشد، ولی آرامش نسبی خانواده ام که در واقع تامین سلامت آنهاست را به همراه بیاورد، برای من بسنده می نماید. از همه دوستان به ویژه دوستان دانشجویم که بابت دیدار کوتاه با خانواده ام به کمیته انضباطی احضار شده اند و ممکن است از تحصیل محروم شوند، چون گذشته تشکر و سپاسی بی پایان خواهم داشت و از همه مصرانه میخواهم که این خواسته را مورد توجه قرار دهند.
نوشتن چنین یادداشتی و بیان چنین درخواستی نه با روحیات و نه با ادبیات من سازگار است، ولی شرایط موجود موجب چنین بیانی شده است. در این قصه که بی تردید حملات فاشیستی و رذالت و رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی حاکمیتی – که مدعی رفتاری مبتنی بر آموزه ای اخلاقی و الهی است- عامل همه تلخی ها و سختی ها بوده است، دوست ندارم در مقصردانستن خود در ایجاد مشکلات تحمیلی و شرایط نامطلوب برای خانواده ام، روزهای تلخی را سپری نمایم و از همه دوستان میخواهم با درک مناسب از شرایط بدانند که این خواسته نباید ممانعت از اقدامات معقول آنها باشد - که فقط باید بر خواسته های زیاده خواهانه و خودخواهانه و غیر اخلاقی و غیر انسانی خرده گرفت و فکر نمیکنم این خواسته چنین باشد-.
ای کاش پیش از حمله به خانه پدری ام و تهدید و ارعاب پدر و مادر بیمارم، و احضار غیرقانونی برادرم و توسل به ترفند وقیحانه و رذیلانه گروگان گیری و تهدید و اخذ تعهد برای این سکوت، و در آن روزها که بارها از فشارهای فراوان بر خانواده ام گفته بودم اقدام مناسبی صورت میگرفت. و به جای به جان هم افتادن ها، آن کمپین ها و جمع های موثر حمایت کننده از زندانیان و خانواده ها به سرانجام می رسید.
در پایان افزودن مطلبی تکراری برای تاکید است که خانواده ام واهمه ای از شرایط سخت پیش روی نخواهد داشت. و تنها این خواسته من می باشد و میدانم روزهای سخت تری در انتظار است و راهی را که آغاز کرده ایم، سرانجام به پایان خواهیم رساند و بی تردید خانواده ها مهمترین مشوق و حامی این مسیر خواهند بود. چنانچه پس از خرداد ۸۸ و در حالیکه تازه برای دومین بار از زندان آزاد شده بودم خانواده ام عاملی موثر در ادامه فعالیت هایم بودند. اگر اندوه کشته شدگان و بازداشت شدگان روح و جان مادرم را نمی آزرد و اگر مادرم در درد و اندوه فراوان مردم سرزمینم نمی گریست، شاید چون عده ای از دوستان به پندار اینکه وظیفه خود را به انجام رسانده ام، دیگر لزومی به حضور در اعتراضات و فعالیت ها نمی دیدم. به هر حال میدانم امروز این پدر و مادر که در تمام طول زندگی از ایشان ایستادگی و صبوریرا اموخته ام این چنین خواهند ماند. و تنها بیان درخواستی برای تامین سلامت ایشان بر عهده من است و امیدوارم دوستان این امر را مدنظر قرار دهند.
مجید توکلی/ زندان رجائی شهر کرج
دی ماه ۱۳۸۹
وی ضمن محکوم نمودن این اعمال وقیحانه، از رسانه ها، خبرنگاران، فعالان دانشجویی وسیاسی درخواست نموده است که تا مدتی برای حفظ آرامش خانواده اش از تماس و درخواست مصاحبه خودداری نمایند.
متن این یادداشت که در اختیار وبسایت "دانشجونیوز" قرار گرفته است به شرح زیر است:
"جلوی چشمانم همه اش صحنه هایی از عاشوراست. من آنجا نبودم ولی احساس میکنم شرایط چگونه بوده است. ما در گوشه ای ایستاده بودیم و آنها جلوی چشمانمان هر چه میخواستند میکردند و میگفتند. همه چیز را به هم میزدند. گویا ما بی کس و تنها مانده بودیم. احساس میکردم گرد و خاکی بلند شده است و هیچ چیزی نمی بینم جزدشتی سوخته و دود و خون. وقتی پسر دایی ۴ و ۵ ساله ات سرزده از راه رسید و باز بودن در خانه او را به سمت ما هدایت کرد، او به محض دیدن من و پدرت و وضعیت خانه با چشمانی گریان به سویم آمد و خودش را در دامن من انداخت و گفت: عمه اینها چه میکنند و اینها چه میخواهند؟ عمه چه شده است؟ یاد مصیبت های زینب افتادم، میخواستم با صدای بلند گریه کنم، ولی دوست نداشتم آنها گریه ام را ببینند و بشنوند. تمام تلاشم این بود که جلوی گریه خود را بگیرم. هنوز آن صحنه ها در یادم مانده است. روزی چند بار آن صحنه ها را میبینم و از فشار سینه ام احساس خفگی میکنم. نمی توانم بخوابم. شکستن مدام بغضم نیز کمکی نمیکند، نمیدانم چرا نمیتوانم فراموش کنم..."
اینها درد دل مادرم است که هنوز پس از چند روز، شوکه باقی مانده است و نمی تواند غذا بخورد. ناخواسته در ساعاتی در گوشه ای می نشیند و گریه میکند و متعاقب آن همه اعضای خانواده ام متاثر می شوند. مادرم می گوید در حال طبیعی نیست و نمی خواهد با کسی صحبت کند. می گوید که فقط به من دارد می گوید تا شاید کمی آرام شود. دوست ندارد که مرا ناراحت کند، ولی بسیار ناآرام و مضطرب است. مادرم می گوید که پدرم به او خرده گرفته که چرا در آن ساعات اشک در چشمانش حلقه زده و چرا جلوی آنها به خودش مسلط نبوده است و دست و پایش میلرزیده است. اما مگر این شدنی بوده است. ای کاش مادرم میگریست، شاید وجدان خواب زده ی عوامل چنین اقداماتی را بیدار میکرد. شاید از درد آن همه مظلومیت می کاست وتحمل آن ظلم ها را آسان مینمود.
پدرم هم چند روزیست خواب و آرامش ندارد. سعی میکند آرامش خود و دیگر اعضای خانواده را حفظ کند و حتی به من هم روحیه بدهد. بیش از پیش سکوت کرده و تمام درد های این روزها را در خود میریزد و من نگرانم که شاید باز چند روز دیگر راهی بیمارستان شود. پدر و مادرم هر دو در طول این سالها به بیماریهای عصبی دچار شده اند و این فشارهای عصبی مشکلات فراوانی– به ویژه بیماری های جسمی- را برای آنها ایجاد کرده است. ولی آنگونه که به من آموخته بودند که جلوی ظالم ترس و ضعفی به خود راه ندهم، آن روز فشارهای عصبی بیشتری را تحمل کرده اند و به استقبال شدت گرفتن بیماریهای جسمیشان رفته اند، مبادا آن حمله کنندگان بپندارند که با لشگرکشی و مانور وحشت در مقابل پدر و مادری بیمار، می توانند به خیال خامشان بترسانند و اهدافشان را پیش ببرند. پدر و مادرم سیاسی نیستند و خیلی هم در آن روزهای نخست دانشجویی با من همنوا نبوده اند ولی همانگونه که پس ازظلم ها و اجحافهای پس از بازداشت و شکنجه های فراوان سال ۸۶ پیگیرانه ایستادند و حمایت کردند و تا امروز در کنارم بوده-اند، همه خواسته ی این روزهایشان این است که مبادا من سست شوم. آنها هنوز تمام نگرانیشان من هستم و من نیز تمام نگرانیم خانواده ام. قوم استبداد چه رذیلانه پنداشته است؛ حال پس از بازداشت ها و محکومیت ها و تهدیدها و انفرادی ها و تبعید و پرونده سازی ها به سراغ عزیزانم بروند و جسارتی دیگر را رقم بزنند.
روز ۴ شنبه ۱۵ دی ماه ساعت ۸:۳۰ صبح، به یکباره عده ای وارد خانه پدری ام در شیراز می شوند و توهین آمیز رفتار میکنند و حرمت ها را میشکنند و همه چیز را به هم می ریزند. هر چه کاغذ، اسناد، مدارک، کتاب، وسایل کامپیوتری و سی دی و غیره بوده را جمع میکنند و اگر کیف و کمدی قفل بوده را می شکنند و زیر فرش ها و مبل ها و در کابینت ها و کمد ها و کشوهای وسایل شخصی را میگردند و به هم میریزند و حتی فراموش هم نمیکنند به بهانه جست و جوی پشت قاب ها و آینه ها، آنها را به زمین بریزند تا در نهایت چیزی در سر جای خود نمانده باشد. هرچه که بردنی است برده باشند و حتی جزوات برادر محصلم که خودش را برای کنکور آماده میکند را می برند که او نداند برای زحمات چندماهه و منابع مورد نیاز ماه های بعدش چه باید بکند. و دیگر برادر دانشجویم که در آستانه پایان ترم همه تحقیق ها و پروژه ها و جزوات درسیش را برده اند.
آن روز فقط پدر و مادرم در خانه بودند و نیروهای اطلاعاتی که میدانستند آنها چندان به مسائل سیاسی آشنایی ندارند سراغ برادر بزرگم که مطلع تر از دیگران است را میگیرند و در تماس تلفنی میخواهند خودش را به دفتر اطلاعات شیراز معروف به پلاک ۱۰۰ برساند و به او میفهمانند که اگر زود به آنجا نرود پدر و مادرم را با خود میبرند.و برادرم دقایقی پس از ساعت ۱۱ خودش را به آنجا میرساند تا نیروهای اطلاعاتی از خانه ما خارج شوند. برادرم هم ۵، ۶ ساعت بازجویی میشود. بازجو میگوید که چرا پدرم با آقایان کروبی و نوری دیدار کرده است، چرا دوستان دانشجویم به خانه ما میروند، یا خانم محتشمی پور به چه دلیل دو هفته پیش در خانه ما بوده، و به چه دلیل روزی که آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و عبادی تماس گرفته اند مادر و پدرم با آنها صحبت کرده اند. چرا عده ای از خارج از ایران تماس میگیرند و دلگرمی میدهند. چرا نامه ها و کارت پستال های دوستان ایرانی و غیر ایرانی به خانه ما میرسد و چرا بیانیه ی خانواده های زندانیان سیاسی منتشر میشود و چه کسانی آنها را می نویسند و من و خانواده ام با چه کسانی و چگونه ارتباط داریم. و خلاصه تا میتوانند تهدید میکنند و از برادرم میخواهند که دیگر هیچ گونه تماس با هیچ شخصی نداشته باشد و از هرگونه اظهار نظری در مورد من و وضعیتم خودداری نماید و تعهد کتبی نیز میگیرند. نمیدانم همه این اتفاقات افتاده، که مبادا خانواده ام با کسی ارتباط بگیرند و مصاحبه ای کنند یا این اتفاقات افتاده تا من بدانم که چنانچه بارها نیروهای امنیتی و اطلاعاتی گفته اند، میتوانند مرا اذیت کنند و من که باید بدانم با سکوت و بی توجهی به خواسته هایشان و استقبال از مجازات بیشتر ماجرا تمام نمی شود و رضالت بیش از اینهاست.
اما این نوشته در پی افزودن دردنامه و رنج نامه ای بر فراوان قصه های پر درد این سالها نیست و فقط در گذر از پیگیری ها و کوتاهی-هایی، بیان کننده خواسته روشن و صریح من از همه دوستانم خواهد بود. خواسته ای نه از این بابت که عده ای خشونت پیشه و آدمی ستیز بپندارند با رذالت هایشان می توانند بترسانند و حکومت نمایند، که تنها برای حفظ سلامت خانواده ام میخواهم تا مدتی تمامی دوستان، از دانشجویان و خبرتگاران تا فعالان سیاسی و مدنی و رهبران جنبشی در ایران از هر گونه ارتباط و به ویژه از تماس و تلاش برای مصاحبه خودداری نمایند و بدانند که این سکوت اگر پیامدهای تلخی هم داشته باشد، ولی آرامش نسبی خانواده ام که در واقع تامین سلامت آنهاست را به همراه بیاورد، برای من بسنده می نماید. از همه دوستان به ویژه دوستان دانشجویم که بابت دیدار کوتاه با خانواده ام به کمیته انضباطی احضار شده اند و ممکن است از تحصیل محروم شوند، چون گذشته تشکر و سپاسی بی پایان خواهم داشت و از همه مصرانه میخواهم که این خواسته را مورد توجه قرار دهند.
نوشتن چنین یادداشتی و بیان چنین درخواستی نه با روحیات و نه با ادبیات من سازگار است، ولی شرایط موجود موجب چنین بیانی شده است. در این قصه که بی تردید حملات فاشیستی و رذالت و رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی حاکمیتی – که مدعی رفتاری مبتنی بر آموزه ای اخلاقی و الهی است- عامل همه تلخی ها و سختی ها بوده است، دوست ندارم در مقصردانستن خود در ایجاد مشکلات تحمیلی و شرایط نامطلوب برای خانواده ام، روزهای تلخی را سپری نمایم و از همه دوستان میخواهم با درک مناسب از شرایط بدانند که این خواسته نباید ممانعت از اقدامات معقول آنها باشد - که فقط باید بر خواسته های زیاده خواهانه و خودخواهانه و غیر اخلاقی و غیر انسانی خرده گرفت و فکر نمیکنم این خواسته چنین باشد-.
ای کاش پیش از حمله به خانه پدری ام و تهدید و ارعاب پدر و مادر بیمارم، و احضار غیرقانونی برادرم و توسل به ترفند وقیحانه و رذیلانه گروگان گیری و تهدید و اخذ تعهد برای این سکوت، و در آن روزها که بارها از فشارهای فراوان بر خانواده ام گفته بودم اقدام مناسبی صورت میگرفت. و به جای به جان هم افتادن ها، آن کمپین ها و جمع های موثر حمایت کننده از زندانیان و خانواده ها به سرانجام می رسید.
در پایان افزودن مطلبی تکراری برای تاکید است که خانواده ام واهمه ای از شرایط سخت پیش روی نخواهد داشت. و تنها این خواسته من می باشد و میدانم روزهای سخت تری در انتظار است و راهی را که آغاز کرده ایم، سرانجام به پایان خواهیم رساند و بی تردید خانواده ها مهمترین مشوق و حامی این مسیر خواهند بود. چنانچه پس از خرداد ۸۸ و در حالیکه تازه برای دومین بار از زندان آزاد شده بودم خانواده ام عاملی موثر در ادامه فعالیت هایم بودند. اگر اندوه کشته شدگان و بازداشت شدگان روح و جان مادرم را نمی آزرد و اگر مادرم در درد و اندوه فراوان مردم سرزمینم نمی گریست، شاید چون عده ای از دوستان به پندار اینکه وظیفه خود را به انجام رسانده ام، دیگر لزومی به حضور در اعتراضات و فعالیت ها نمی دیدم. به هر حال میدانم امروز این پدر و مادر که در تمام طول زندگی از ایشان ایستادگی و صبوریرا اموخته ام این چنین خواهند ماند. و تنها بیان درخواستی برای تامین سلامت ایشان بر عهده من است و امیدوارم دوستان این امر را مدنظر قرار دهند.
مجید توکلی/ زندان رجائی شهر کرج
دی ماه ۱۳۸۹