نگاهی به زندگی پناهجویان ایرانی در ترکیه - بخش دوم
بهنام امینی
بهنام امینی - در بخش اول گزارش زندگی در برزخ* پس ازمقدمهای درباره مقوله پناهندگی در ترکیه، از خلال گفتوگو با چند تن از پناهجویان ایرانی در ترکیه، وجوهی از تجربه پناهجویی در ترکیه، نوع نگاه دولت و پلیس ترکیه به پناهندهها و فرایند رسیدگی به درخواستهای پناهندگی از سوی سازمان ملل بررسی شد. در بخش دوم و پایانی این گزارش، ضمن گفتوگو با چند تن دیگر از پناهجویان ایرانی، به مسائل خاص پناهندگان زن، اقلیتهای قومی و مذهبی و همجنسگراها در ترکیه پرداخته شده است.
"پناهندهها نه به لحاظ قانونی و نه به لحاظ اجتماعی، قدرتی ندارند که از صاحبکاران خود شکایت کنند و حق خود را بگیرند."" فواد، پناهجوی ایرانی در ترکیه
برای پی بردن به بیقاعدگی و بینظمی عملکرد کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل پای صحبتهای شلر و همسرش فواد نشستیم. آنها بیش از چهارسال است که بهطور غیر قانونی و مخفیانه از ایران خارج شدهاند. فواد اواسط سال ۲۰۰۷ درخواست پناهندگی خود را ارائه داده است و بدون ارائه دلیل مشخص یک سال و سه ماه طول میکشد تا ازکمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل جواب قبولی دریافت کند.
شلر نیز در سال ۲۰۰۸ از ایران خارج میشود و درخواست پناهندگی خود را ارائه میکند که پس از یک سال، درخواست او از سوی کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل رد میشود، اما در نهایت یک سال بعد، درخواستش پذیرفته میشود.
در طول این مدت با فواد آشنا میشوند و ازدواج میکنند. پرونده آنها به سفارت کانادا ارجاع داده میشود و پس ازگذشت ماهها از انجام مصاحبه در سفارت کانادا، دولت کانادا از پذیرفتن آنها به عنوان پناهنده سرباز میزند، دلیل این مسئله عضویت فواد در "حزب دمکرات کردستان ایران" عنوان میشود که سابقه مبارزه مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی دارد.
این در حالی است که این حزب بیش از پانزده سال است که به طور رسمی از فعالیت مسلحانه دست کشیده و به مبارزه سیاسی روی آورده است. علاوه بر این، فواد در همین مدت به هواداری از این حزب پرداخته و هیچگاه نیز شخصاً فعالیت مسلحانه نداشته است.
شلر با اظهار تعجب از اینکه فرایند رسیدگی به درخواستش تا به این اندازه طولانی بوده است میگوید: "بهطور معمول، درخواست پناهندگی زنان تنها و مجرد، در اولویت قرار میگیرد، ولی تاریخی که برای مصاحبه به من دادند ۱۱ ماه پس از ورودم به ترکیه بود و پس از اعتراض من به هشت ماه کاهش یافت که بازهم خیلی زیاد بود. دو ماه و نیم پس از انجام مصاحبه، درخواست مرا را رد کردند و پس از اینکه درخواست استیناف خود را به صورت کتبی ارائه دادم، پس ازگذشت یک سال، دوباره مصاحبه شدم و این بار، بدون آنکه در محتوای پرونده من تغییری صورت گرفته باشد، پذیرفته شدم. واقعاً نمیدانم وکلای کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل بر چه مبنایی پروندهها را بررسی میکنند؟"
فواد بنا به تجربه خود و نیز مشاهداتی که از دیگران داشته، یک قدم فراتر رفته است و تا حدودی عامل شانس را نیز در چگونگی پیش رفتن فرایند پناهندگی و سرعت آن دخیل میداند. نه تنها شلر و فواد، بلکه بسیاری دیگر از پناهندگانی که در شهر آنها زندگی میکنند همچون آنها مدت زمان اقامتشان در ترکیه به درازا میانجامد. این شهر غیر از این ویژگی، خصوصیات تقریباً منحصربه فرد دیگری نیز دارد.
وان، شهر پناهندگان
وان در نزدیکی مرز ایران قرار گرفته است و غالباً پناهندگانی که به طور "قاچاق" وارد ترکیه میشوند در این شهر سکنی میگزینند. کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل غیر از دفتر آنکارا، دفتر دیگری نیز در ترکیه دارد که در این شهر فعال است. چندی پیش نام این شهر در صدر اخبار جهان قرار گرفت. چندین و چند زلزله پیاپی در ماه اکتبر و نوامبر این شهر و شهرهای اطرافش را لرزاند و موجب آوارگی دوباره هزاران پناهنده افغان و ایرانی ساکن در آنجا شد. تا جایی که تقریباً تمامی پناهندگان ایرانی این شهر را برای همیشه ترک گفتند و به شهرهای دیگر نقل مکان کردند. خروج از وان، حتی برای چند روز برای پناهندهها در حد یک رویا بود، اما زلزله این امکان را فراهم کرد.
فواد درباره مشقت اخذ اجازه خروج از پلیس شهر وان میگوید: "این مسئله مثل مرگ و زندگی بود. پلیس حساسیت زیادی روی این مسئله داشت و برای کسب اجازه میبایست دلیل بسیار محکمی ارائه میکردی. مثلاً خود من دوسال پیش برای مراجعه به سفارتخانه یکی از کشورها میخواستم به آنکارا بروم. یک هفته با پلیس کلنجار رفتم و در نهایت جواب منفی بود. خروج بدون اجازه پلیس هم عواقب سنگینی داشت از جمله میتوانست منجر به لغو اجازه اقامت و اخراج از کشور شود. الان اما در شهری که پس از زلزله در آن سکنی گزیدهایم گرفتن اجازه خروج چندان دشوار نیست و حتی نیاز به ارائه دلیل خاصی هم ندارد."
با این اوصاف، چندان هم از پلیس شهر وان ناراضی نیستند، گرچه از دوستانشان درباره رفتار بد پلیس شنیدهاند، اما در مجموع، دید مثبتی نسبت به عملکرد پلیس وان دارند. پلیس شهر وان سختگیری زیادی برای گرفتن "پول خاک" به خرج نمیدهد و کسانی که عدم توانایی مالی خود را اعلام میکنند از پرداخت پول معاف میشوند. فواد اشاره میکند که با وجود محدودیتهای فراوانی که پناهندگان برای کارکردن دارند، ولی پلیس مزاحمت چندانی برای اشتغال پناهندگان ایجاد نمیکند.
فواد توضیح بیشتری درباره وضعیت کاری پناهندگان میدهد و میگوید: "پناهجویان به دلیل مشکلات پیدا کردن کار و شرایط نامطمئن کاری، معمولاً به مقدار کمی پول که حاصل پسانداز شخصی است یا از سوی خانواده و دوستان به دستشان میرسد بسنده میکنند و کار نمیکنند.
در خوشبینانهترین حالت، پناهندگان یک سوم یا نصف شهروند ترکیه دستمزد میگیرند. تازه این در صورتی است که صاحبکار منصفی داشته باشند که دستمزدشان را همیشه و به موقع بدهد."
در واقع کار کردن برای پناهندهها ممنوع است. غالباً تنها کسانی که کار فیزیکی میکنند یا مهارتهای عملی مثل کار ساختمانی، لوله کشی، نجاری و... دارند کار پیدا میکنند. در خوشبینانهترین حالت یک سوم یا نصف شهروند ترکیه دستمزد میگیرند. تازه این در صورتی است که صاحبکار منصفی داشته باشند که دستمزدشان را همیشه و به موقع بدهد."
علاوه بر این، هیچگونه خدمات بیمه هم شامل کارگران پناهنده نمیشود. فواد به تجربه تلخی که خود شاهدش بوده است اشاره میکند: "یک پناهنده افغان بر اثر افتادن جسم سنگین به رویش هنگام کار ساختمانی دچار خونریزی داخلی شد، اما صاحبکارش حاضر نشد مخارج درمان او را بپردازد. پس از یک ماه، موافقت کرد که هزینه بستری شدن و درمان او را در بیمارستان را پرداخت کند ولی خیلی دیر شده بود. آن پناهنده همان شب و در بیمارستان فوت کرد."
شلر هم با قاطعیت میگوید: "میتوانم از طرف تمام پناهندگان وان بگویم که تمامی پناهندگانی که کار کردهاند، حتماً صاحبکارهایشان قسمتی از پولشان را خوردهاند."
با توجه به خبرهایی که در مورد تجاوز به زنان سوری پناهنده توسط مسئولان کمپ پناهندهها خوانده بودم به هیچ وجه احساس امنیت نمیکردم.
درسا؛ روایتی از زندگی یک زن بهایی
درسا، دختر جوان ایرانی شش ماه است که به عنوان پناهنده درشهری در جنوب ترکیه زندگی میکند. او در خانوادهای بهایی به دنیا آمده و مانند دیگر معتقدان آیین بهائیت، در ایران با فشارها و محدودیتهای بهائیان در ایران نه تنها از سوی حکومت شیعی، بلکه به لحاظ اجتماعی نیز تحت فشار هستند.
درسا درباره تجربه خود در این زمینه میگوید: "از همان سالهای اول ورودم به مدرسه متوجه شدم که برخوردها با من به عنوان یک بهائی با بقیه متفاوت است. از همکلاسیهایی که به خانه من نمیآمدند یا خوردنیهایشان را با من قسمت نمیکردند گرفته (چون من را نجس میدانستند) تا مسئولان مدرسه که نه تنها خودشان به طور مستقیم مرا آزار و اذیت میکردند، بلکه همکلاسیهایم را هم علیه من تحریک میکردند."
درسا در کنکور ورودی دانشگاه نیز شرکت میکند، اما به جای نتیجه کنکور، برایش نامه نقص پرونده میآید. در واقع به دلیل بهائی بودن از ورودش به دانشگاه جلوگیری میکنند. پس از آن، به فعالیتهای حقوق بشری میپردازد و در نهایت نیز دستگیر میشود.
در زندان بازجویش به او میگوید: "چون تو بهائی هستی، هر نوع فعالیت اجتماعی قانونی تو برای ما تبلیغ علیه نظام است. تو حق نداری در هیچ فعالیت اجتماعی و یا فرهنگی گروهی شرکت کنی." یک سال پس از آزادی از زندان، دوباره از سوی اداره اطلاعات احضار میشود و این مسئله در نهایت منجر به فرارش از ایران میشود. پس از او، خانوادهاش نیز بعد از مدتی به او در ترکیه میپیوندند: "اول من به تنهایی به ترکیه آمدم. بدون اینکه ترکی بدانم. نمایندگی امور پناهندگان سازمان ملل من را به شهری فرستاد که نه تنها کسی را در آنجا نمیشناختم، بلکه پیدا کردن کسی که زبان من را بفهمد هم برایم ممکن نبود. زیرا شهر تازه برای پناهندگان باز شده بود و ایرانیان زیادی در آنجا زندگی نمیکردند.
من حتی برای مراجعه به پلیس هم مشکل داشتم. زیرا هنوز پلیس شهر ما مترجم استخدام نکرده بود و ماموران هم به نحوه رسیدگی به امور پناهندگان آشنایی نداشتند. یادم میآید که هفته اول تقریباً هر روز پنج تا شش ساعت را در اداره پلیس میگذراندم، بدون آنکه کارهایم انجام شود و دوباره مجبور بودم روز بعد مراجعه کنم."
از بخت درسا، شماری از بهائیهای ترک که در آن شهر زندگی میکنند، گرچه زبان مشترکی با او ندارند، ولی به او در پیدا کردن خانه و تأمین نیازمندیهایش کمک میکنند. حال او و دیگر اعضای خانوادهاش موفق شدهاند کار پیدا کنند. ولی یک بار ۳۴۰ لیر – تقریباً معادل۲۰۰ دلار- آنها را ندادهاند و در نهایت هم نتوانستند که پول خود را بگیرند: "باید نسبت به پناهندهها، مسئولیتپذیری بیشتری باشد.
هنوز پلیس شهر ما مترجم استخدام نکرده بود و مامورین هم به نحوه رسیدگی به امور پناهندگان آشنایی نداشتند. یادم میآید که هفته اول تقریبا هر روز پنج تا شش ساعت را در اداره پلیس میگذراندم؛ بدون آنکه کارهایم انجام شود و دوباره مجبور بودم روز بعد مراجعه کنم.
اداره پلیس و دفتر سازمان ملل برای امور پناهندگان، ساعتها و روزها پناهندهها را معطل میکنند. از گذراندن ساعتهای طولانی انتظار برای انجام کارهای اداری در دفترهای این دو اداره گرفته تا روزهایی که فقط برای انجام یک مصاحبه دو ساعته یا مشخص شدن کشور مقصد باید در انتظار بمانی. بیآنکه مرجعی برای جواب دادن به سوالات تو وجود داشته باشد. طولانی بودن روند پناهندگی و فرستادن پناهندهها به کشور سوم، فشار روحی و مادی زیادی را به پناهندگان وارد میکند. به ویژه که در بسیاری از موارد پناهندگان در ترکیه احساس امنیت هم ندارند."
این تأکید بر مسئله" امنیت"، از سوی درسا که تنها به ترکیه آمده است، پیشتر نیز از سوی شلر با همین میزان از حساسیت بیان شده بود. شلر در ضمن توصیف زندگی پناهجویی در ترکیه گفته بود: "به عنوان یک زن تنها در این جامعه، «احساس امنیت» نداشتم. اگر کسی حتی به قصد کمک به من نزدیک میشد، حتماً نیت دیگری داشت."
نیاز به امنیت و آرامش در محیط اجتماعی، دغدغه گروه دیگری از پناهجویان ایرانی در ترکیه نیز است: همجنسگرایان
پناهجویان همجنسگرا
"با مردم ترکیه از همان ابتدا میانه خوبی نداشتم. چون مردمی هوموفوب و همجنسگراستیزند."
دنی، جوان همجنسگرای ۲۴ ساله ایرانی است که یک سال است در ترکیه به عنوان پناهنده زندگی میکند و منتظر انجام مراحل اداری برای رفتن به آمریکا است. او در ابتدا به شهر اسپارتا فرستاده میشود و هشت ماه را در آنجا میگذراند. به گفته او، اسپارتا در میان پناهجویان به "پایتخت همجنسگرایان" معروف است؛ چراکه از گذشته کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل معمولا پناهجویان همجنسگرا را به آن شهر میفرستد.
حضور حدود ۲۰ پناهجوی همجنسگرا در هنگامی که دنی در اسپارتا بوده، تا اندازهای زندگی را برایش قابل تحمل میکرده است، اما این تمام داستان نیست؛ "اسپارتاییها، کم ایراد نداشتند؛ آنها هرجا که گیهای ایرانی را میدیدند شروع میکردند به مسخره کردن و گفتن الفاظ رکیک. هیچ وقت یادم نمیرود که چندین بار به بهانههای مختلف از اهالی اسپارتا کتک خوردم. نیمه شب شنبهای را یادم میآید که از خانه دوستم بیرون میآمدم و از چند نفر که مست بودند سیلی خوردم و مجبور شدم که فرار کنم."
پس از مدتی دنی وارد یک رابطه عاطفی با یک همجنسگرای ایرانی در شهر کایسری میشود و به همین دلیل نیز اسپارتا را ترک میکند. در این شهر، پناهجویان ایرانی زیادی زندگی میکنند، اما گویا این مسئله برای دنی اصلاً موضوع خوشایندی نیست: "چشممان به ایرانیها که میافتاد، رنگ از رخسارمان میپرید. متاسفانه ایرانیهای دیگر یعنی همان پناهندگان مذهبی و سیاسی، چشم دیدن ما را نداشتند، چرا که اکثرا فکر میکردند که ما به قول آنها کیس طلاییها، هم سریع قبول میشویم و هم آبروی ایران را بردهایم."
دنی در ادامه صحبتهایش توضیح میدهد که معمولاً همجنسگراها در "مصاحبه مالی" باکمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به خاطر اینکه با مشکلات زیادی درگیر هستند موفق میشوند که "کمک مالی" دریافت کنند، اما در بسیاری از موارد این کمکها برایشان کافی نیست: "بسیاری از دوستان همجنسگرای من نیاز به عمل جراحی فوری دارند. عملهایی نظیر باد فتق. آنها به خاطر همین مشکلات، روزانه مجبور به تحمل درد زیادی هستند. در یکی از موارد، در نهایت هزار لیر (معادل ۵۰۰ یورو) برای هزینه عمل جراحی از سوی دوستان دگرباش جمع شد و درمان پزشکی آن دوست انجام شد.
برای افراد تغییر جنسیت یافته (دوجنسیها)، بیمه درمانی امری ضروری است. به دلیل اینکه بدن آنها به هیچ وجه هورمونهای لازم ترشح نمیکند. آنها باید سه یا چهار مرتبه در ماه هورموندرمانی شوند. در بسیاری از کشورهای جهان به این افراد هورمون رایگان ارائه میشود، اما در ترکیه با توجه به نبود بیمه و نپذیرفتن هزینههای درمانی از جانب کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، این افراد نیازمند سایر ایرانیها یا خانوادههای خود هستند؛ که با توجه با باورها و اعتقادات موجود در میان بسیاری از خانوادههای ایرانی، تهیه پول برای این جور هزینهها کار آسانی نیست.
در همین زمینه:
بی توجهی به حل بحران (گفتار نخست)
زندگی سگی پناهندگان (گفتار دوم)
پناهندگان جهان در آینه آمار (گفتار سوم)
زندگی سگی پناهندگان (گفتار دوم)
پناهندگان جهان در آینه آمار (گفتار سوم)
کابوسهای پناهندگی (گفتار ششم)
مشکلات پناهندگی، ربطی به جنیست ندارد
راستهای افراطی اروپا و پایمالی حقوق مهاجران
پناهجویان ایرانی در سوئد و نروژ
مشکلات پناهجویان زن در کشورهای توریستی
مشکلات پناهندگی، ربطی به جنیست ندارد
راستهای افراطی اروپا و پایمالی حقوق مهاجران
پناهجویان ایرانی در سوئد و نروژ
مشکلات پناهجویان زن در کشورهای توریستی