آقای روشنفکر دینی
تا چند در حالِ جنینی؟
چون سختگیرانِ تعصب
مُهرِ تدیّن بر جبینی !
کی می دَری آن کیسه ات را
تا خارج از خود را ببینی ؟
دائم به بزمِ فکر و فرهنگ
زهری نهان در انگبینی !
توجیه شرّ ِ اهل دین را
پیغامِ خیر المُرسلینی
گویی پسر عمِ پیمبر
در بزمِ ربّ العالمینی
همسایهء اصحابِ کهفی
انبانهء علم الیقینی
هم حکمت آموز فرودین
هم شکوکت افزای برینی
یک روز با هاروت و ماروت
در آرزوی حور عینی
روز دگر باروت در کف
غرق افاضاتِ لنینی
قران میان کوله پشتی
سنگر گذارو سنگچینی
با نوبرِ نهج البلاغه
در باغ ِسبزاستالینی
همچون عروسک های روسی
ارزانتر از کالای چینی
شال وِبر در گِرد ِ گردن
وز هادیدگرعینک به بینی ؛
با شیخ فضل الله نوری
در عشوه های اینچنینی ؛
با کانت و با کافکا به مسجد
قرآن به سر ، حلوا به سینی ؛
با شیخ خونریز جماران
سر بُرده در خلوت گزینی ،
در خدمت ظلم فقیهان
معمار این بیتِ حزینی !
ارزانی حُکم عدو شد
گر داشت فکرت آفرینی !
دیریست چون مُهر سلیمان
انگشت دیوان را نگینی
فانوس برکُن ، رهنمودی
سجاده افکن ، ره نشینی
بر بامِ کشور همچنان هست
بانگِ فریبت را طنینی
از دین به قدرت می زنی نقب
وز راهِ آن در بند ِ اینی
نان سیاست برتنوراست
وز بوی آن بر صدر زینی !
این روشنی را از که داری؟
شاید زکوهِ زیت و تینی !؟
روشنگری با دین نسازد
گر روشنای سرزمینی
کی روشنی زاید ز فکرت
تا دستِ دین در آستینی ؟
تا با وطن سوزان رفیقی
تا با کژ اندیشان معینی
برسر کلاه، اما زسُنت
میراثدارِ پوستینی
آزاده روی اما به باطن
آزادفکردان را به کینی
از ظلمتت خیری ندیدیم
کز روشنی خیری نبینی
م.سحر
18/4/2013
http://msahar.blogspot.fr/
تا چند در حالِ جنینی؟
چون سختگیرانِ تعصب
مُهرِ تدیّن بر جبینی !
کی می دَری آن کیسه ات را
تا خارج از خود را ببینی ؟
دائم به بزمِ فکر و فرهنگ
زهری نهان در انگبینی !
توجیه شرّ ِ اهل دین را
پیغامِ خیر المُرسلینی
گویی پسر عمِ پیمبر
در بزمِ ربّ العالمینی
همسایهء اصحابِ کهفی
انبانهء علم الیقینی
هم حکمت آموز فرودین
هم شکوکت افزای برینی
یک روز با هاروت و ماروت
در آرزوی حور عینی
روز دگر باروت در کف
غرق افاضاتِ لنینی
قران میان کوله پشتی
سنگر گذارو سنگچینی
با نوبرِ نهج البلاغه
در باغ ِسبزاستالینی
همچون عروسک های روسی
ارزانتر از کالای چینی
شال وِبر در گِرد ِ گردن
وز هادیدگرعینک به بینی ؛
با شیخ فضل الله نوری
در عشوه های اینچنینی ؛
با کانت و با کافکا به مسجد
قرآن به سر ، حلوا به سینی ؛
با شیخ خونریز جماران
سر بُرده در خلوت گزینی ،
در خدمت ظلم فقیهان
معمار این بیتِ حزینی !
ارزانی حُکم عدو شد
گر داشت فکرت آفرینی !
دیریست چون مُهر سلیمان
انگشت دیوان را نگینی
فانوس برکُن ، رهنمودی
سجاده افکن ، ره نشینی
بر بامِ کشور همچنان هست
بانگِ فریبت را طنینی
از دین به قدرت می زنی نقب
وز راهِ آن در بند ِ اینی
نان سیاست برتنوراست
وز بوی آن بر صدر زینی !
این روشنی را از که داری؟
شاید زکوهِ زیت و تینی !؟
روشنگری با دین نسازد
گر روشنای سرزمینی
کی روشنی زاید ز فکرت
تا دستِ دین در آستینی ؟
تا با وطن سوزان رفیقی
تا با کژ اندیشان معینی
برسر کلاه، اما زسُنت
میراثدارِ پوستینی
آزاده روی اما به باطن
آزادفکردان را به کینی
از ظلمتت خیری ندیدیم
کز روشنی خیری نبینی
م.سحر
18/4/2013
http://msahar.blogspot.fr/