معصومه دهقان، همسرعبدالفتاح سلطانی وکیل مدافع زندانی به روحانی نامه نوشته است.
متن این نامه به شرح زیر است:
نه لب گشایدم ازگل، نه دل کشد به نبیذ چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
آقای رئیس جمهور!
سال ۹۲ هم گذشت ولی نه به تلخی سالهای پیش! آخر طلیعهٔ سال ۹۲ با تدبیر و امید بود و طلیعه سال ۹۳ انتظار بود و خلف وعده! بهار ۹۳ همچنان بدون عطر و بو و رنگ آمد با آنکه «مژده داد چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند».
دو سال و نیم از بازداشت غیر قانونی همسرم عبدالفتاح سلطانی طی شد و اقدامات وکیل و نامهها و رفت و آمدها بیاثر ماند. پروندهٔ اعاده دارسی و در خواست اعمال مادهٔ ۱۸ از یکسال و نیم پیش در دفتر رئیس قوه باقی مانده و خدا میداند تا کی خواهد ماند. حبس و حصر به قوت خود باقی بوده و هست.
سال ۹۲ گذشت آن چنان که هیچ دل و دماغی برای برگزاری جشن نوروز۹۳ برایمان به جا نگذاشت.
البته از حق نگذریم یک اتفاق بسیار مهمی افتاد و آن شکست بنیادگراهای افراطی و پیروزی شما آقای روحانی در انتخابات بود که بیشترین فایدهٔ سال ۹۲ بود. تخلیهٔ بغض ۴ سالهٔ ملت و اعلام شعله ور شدن عنقریب آتش زیر خاکستر پیام آشکاری داشت. فریاد مطالبات ۳۵ سال ملت ایران به صدای رساتر به گوش حاکمان رسانده شد. لابد آقایان مشاوران قوی برای تحلیل این مسائل خواهند داشت که کار بدتر از این نشود.
سال ۹۲ سایه انتظار را نزدیکتر دیدیم و حس کردیم!
بر خانوادهٔ ما مثل دیگر زندانیان سیاسی عقیدتی و فعالین مدنی، انتظار سایه افکنده بود که گاهی خوب و گاهی بسیار بد بود. به ویژه عید غدیر که دولت به طور آشکار آزادی را وعده داد. اما از این خلف وعده، حکومت بیشتر از مردم زیان دید و آن، از دست دادن اعتماد عمومی بود. بارها تکرار شده است که برای مشارکت مردمی و گفتگو اولین قدم آن است که اعتماد مردم را جلب کنیم تا بتوانیم کشور را در برابر آسیبهای داخلی و خارجی بیمه نماییم… در هر حال چنین نشد اما امید از دل ما بیرون نرفت هم بستگی خانوادهها نقطهٔ قوتی در میان ما بود. هیچکدام ناامید نبودند، پیوسته به داد هم میرسیدند. یقین داشتیم که راهمان درست است و باید توانمان را بالا ببریم. پذیرفته بودیم که این هم گونهای زندگی ست همه که نباید مثل هم زندگی کنند. ما با افتخار از سختیهایمان سخن میگفتیم برای پایداری زندانیان دعا میکردیم در شادیها و غمهای هم شریک بودیم و این بزرگترین تکیه گاهمان بود. ایمان داشتیم که صبرمان نتیجه خواهد داد و یقین داشتیم که خداوند با صابرین است..
مشکلات مالی و بدهیها کم کم داشت خود نمایی میکرد که بچهها به دادمان میرسیدند. فرزندانم وارد بازار کار شدند.
علاوه بر سختیهای مالی و مادی، سال گذشته وقت و انرژی ما در پلههای دادستانی گذشت بر خلاف سالهای پیشتر که عمرمان در دادگاه انقلاب و در ملاقات افرادی که به غلط نام خود را قاضی نهاده بودند طی شد. خدا میداند دیدن این افراد چه شکنجهای بود، افرادی که خود را قدرت مطلق میدانستند و هیچ پایبندی به قانون و حقوق بشر و دین و خدا و قیامت نداشتند! و خدا میداند گذر این ایام و طی این تجارب تلخ چه هیهاتی بر دلم نشاند.
در مراجعات مکرر خود به دادستانی وقتی در خواست قانونی خودم را طرح میکردم آقای دادیار میگفتند قانون اجازه نمیدهد بعد مواد قانون را برایش میخواندم. میگفت دادستان رضایت نمیدهد. تقاضای ملاقات با دادستان میکردم دادستان از نظرها پنهان بود. نامه مینوشتم اما چون نامهها ثبت نمیشد پی گیری نامه بیمعنی میبود.
در اثر رفت و آمدم این بار به گونهٔ دیگری جواب میداد: رئیس زندان اجازه نمیدهد! حالا باید به دنبال رئیس بگردم. قبلا میگفتند باید به آقای رشته احمدی مراجعه کنید حالا میگویند به رئیس زندان! این داستان هنوز هم ادامه دارد. فعلا که پروندهٔ همسرم روی میز رئیس قوه است منشی دفتر ریاست هم اجازهٔ دریافت هیچ نامهای را در این مرحله ندارد. قانونا پروندهای که در مرحلهٔ اعاده است یا باید زود رسیدگی شود و یا باید زندانی با تامین قرار در خارج از زندان منتظر جواب باشد! ولی به چه کسی باید بگوییم؟!!!
از دادستانی که بگذرم مشکلات بیماری همسرم و عدم اعزام به پزشک و بد رفتاریهایی که زندانیان را از جهت روحی روانی آزار میدهد پایهٔ دیگر فشارهایی ست که قوهٔ قضائیه به بستگان زندانی وارد میکند. نگرانی از تبعیدهای غیر قانونی دیگر اهرم فشار بر خانوادهٔ زندانی است. اهانت به خانوادهها مثل زدن مهر در کف دست و بازرسیهای خارج از حد معمول و بالاخره قطع و وصل سلیقهای ملاقات حضوری، عدم مرخصی به زندانی و عدم دسترسی به تلفن و بیخبری از عزیزان در بندمان از موارد آزار و اذیت ما بوده و هست.
بار سنگین اداره خانه و فرزندان و از دست دادن پشتوانهٔ فکری و عاطفی برای فرزندانم بسیار آزار دهنده است شاید تاثیر کوتاه مدت آن را نبینیم ولی بیشک پس از مدتی آسیبهای اجتماعی و روحی آن را را مشاهده خواهیم نمود.
از یکسال و نیم پیش برای گرفتن مرخصی که حق زندانی است اقدام کردهام ولی نمایندهٔ دادستان یک روز میگفت مبلغ کم است یک روز میگفت ما که وثیقه نخواستیم یک روز میگفت دادستان اجازه نمیدهد اخیرا هم میگوید استعلام کردهایم جواب نیامده!
من آنچه میگویم قطرهای از دریای مشکلاتی است بر ما وارد شده است. میدانم که درد ما در برابر عدهای قابل گفتن نیست اما میگویم بلکه مسئولین بدانند ما این ظلمها را فراموش نمیکنیم ما به اختیار خودمان نیامدهایم که به اختیار خود برویم. عزت و ذلت دست خداست و خدا خواست در این ماجراها سره از ناسره شناخته شود. من همیشه به تغییر باور داشتهام و هنوز هم امیدوار هستم که عقلای قوم جلوی جور و ستم را خواهند گرفت. ما نیز دست از طلب خود که اعادهٔ دادرسی عادلانه و قانونی، مرخصی، درمان و تغذیه و بهداشت زندانی و ملاقات و تلفن است بر نمیداریم و با امید به آزادی و لغو احکام ناعادلانه شب را صبح میکنیم!
سال ۹۲ را با کوهی از رنج سپری کردیم و سال ۹۳ را با کوله باری از امید آغاز نمودیم.
امید از ما و تدبیر از شما….
معصومهٔ دهقان، همسر عبدالفتاح سلطانی
متن این نامه به شرح زیر است:
نه لب گشایدم ازگل، نه دل کشد به نبیذ چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
آقای رئیس جمهور!
سال ۹۲ هم گذشت ولی نه به تلخی سالهای پیش! آخر طلیعهٔ سال ۹۲ با تدبیر و امید بود و طلیعه سال ۹۳ انتظار بود و خلف وعده! بهار ۹۳ همچنان بدون عطر و بو و رنگ آمد با آنکه «مژده داد چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند».
دو سال و نیم از بازداشت غیر قانونی همسرم عبدالفتاح سلطانی طی شد و اقدامات وکیل و نامهها و رفت و آمدها بیاثر ماند. پروندهٔ اعاده دارسی و در خواست اعمال مادهٔ ۱۸ از یکسال و نیم پیش در دفتر رئیس قوه باقی مانده و خدا میداند تا کی خواهد ماند. حبس و حصر به قوت خود باقی بوده و هست.
سال ۹۲ گذشت آن چنان که هیچ دل و دماغی برای برگزاری جشن نوروز۹۳ برایمان به جا نگذاشت.
البته از حق نگذریم یک اتفاق بسیار مهمی افتاد و آن شکست بنیادگراهای افراطی و پیروزی شما آقای روحانی در انتخابات بود که بیشترین فایدهٔ سال ۹۲ بود. تخلیهٔ بغض ۴ سالهٔ ملت و اعلام شعله ور شدن عنقریب آتش زیر خاکستر پیام آشکاری داشت. فریاد مطالبات ۳۵ سال ملت ایران به صدای رساتر به گوش حاکمان رسانده شد. لابد آقایان مشاوران قوی برای تحلیل این مسائل خواهند داشت که کار بدتر از این نشود.
سال ۹۲ سایه انتظار را نزدیکتر دیدیم و حس کردیم!
بر خانوادهٔ ما مثل دیگر زندانیان سیاسی عقیدتی و فعالین مدنی، انتظار سایه افکنده بود که گاهی خوب و گاهی بسیار بد بود. به ویژه عید غدیر که دولت به طور آشکار آزادی را وعده داد. اما از این خلف وعده، حکومت بیشتر از مردم زیان دید و آن، از دست دادن اعتماد عمومی بود. بارها تکرار شده است که برای مشارکت مردمی و گفتگو اولین قدم آن است که اعتماد مردم را جلب کنیم تا بتوانیم کشور را در برابر آسیبهای داخلی و خارجی بیمه نماییم… در هر حال چنین نشد اما امید از دل ما بیرون نرفت هم بستگی خانوادهها نقطهٔ قوتی در میان ما بود. هیچکدام ناامید نبودند، پیوسته به داد هم میرسیدند. یقین داشتیم که راهمان درست است و باید توانمان را بالا ببریم. پذیرفته بودیم که این هم گونهای زندگی ست همه که نباید مثل هم زندگی کنند. ما با افتخار از سختیهایمان سخن میگفتیم برای پایداری زندانیان دعا میکردیم در شادیها و غمهای هم شریک بودیم و این بزرگترین تکیه گاهمان بود. ایمان داشتیم که صبرمان نتیجه خواهد داد و یقین داشتیم که خداوند با صابرین است..
مشکلات مالی و بدهیها کم کم داشت خود نمایی میکرد که بچهها به دادمان میرسیدند. فرزندانم وارد بازار کار شدند.
علاوه بر سختیهای مالی و مادی، سال گذشته وقت و انرژی ما در پلههای دادستانی گذشت بر خلاف سالهای پیشتر که عمرمان در دادگاه انقلاب و در ملاقات افرادی که به غلط نام خود را قاضی نهاده بودند طی شد. خدا میداند دیدن این افراد چه شکنجهای بود، افرادی که خود را قدرت مطلق میدانستند و هیچ پایبندی به قانون و حقوق بشر و دین و خدا و قیامت نداشتند! و خدا میداند گذر این ایام و طی این تجارب تلخ چه هیهاتی بر دلم نشاند.
در مراجعات مکرر خود به دادستانی وقتی در خواست قانونی خودم را طرح میکردم آقای دادیار میگفتند قانون اجازه نمیدهد بعد مواد قانون را برایش میخواندم. میگفت دادستان رضایت نمیدهد. تقاضای ملاقات با دادستان میکردم دادستان از نظرها پنهان بود. نامه مینوشتم اما چون نامهها ثبت نمیشد پی گیری نامه بیمعنی میبود.
در اثر رفت و آمدم این بار به گونهٔ دیگری جواب میداد: رئیس زندان اجازه نمیدهد! حالا باید به دنبال رئیس بگردم. قبلا میگفتند باید به آقای رشته احمدی مراجعه کنید حالا میگویند به رئیس زندان! این داستان هنوز هم ادامه دارد. فعلا که پروندهٔ همسرم روی میز رئیس قوه است منشی دفتر ریاست هم اجازهٔ دریافت هیچ نامهای را در این مرحله ندارد. قانونا پروندهای که در مرحلهٔ اعاده است یا باید زود رسیدگی شود و یا باید زندانی با تامین قرار در خارج از زندان منتظر جواب باشد! ولی به چه کسی باید بگوییم؟!!!
از دادستانی که بگذرم مشکلات بیماری همسرم و عدم اعزام به پزشک و بد رفتاریهایی که زندانیان را از جهت روحی روانی آزار میدهد پایهٔ دیگر فشارهایی ست که قوهٔ قضائیه به بستگان زندانی وارد میکند. نگرانی از تبعیدهای غیر قانونی دیگر اهرم فشار بر خانوادهٔ زندانی است. اهانت به خانوادهها مثل زدن مهر در کف دست و بازرسیهای خارج از حد معمول و بالاخره قطع و وصل سلیقهای ملاقات حضوری، عدم مرخصی به زندانی و عدم دسترسی به تلفن و بیخبری از عزیزان در بندمان از موارد آزار و اذیت ما بوده و هست.
بار سنگین اداره خانه و فرزندان و از دست دادن پشتوانهٔ فکری و عاطفی برای فرزندانم بسیار آزار دهنده است شاید تاثیر کوتاه مدت آن را نبینیم ولی بیشک پس از مدتی آسیبهای اجتماعی و روحی آن را را مشاهده خواهیم نمود.
از یکسال و نیم پیش برای گرفتن مرخصی که حق زندانی است اقدام کردهام ولی نمایندهٔ دادستان یک روز میگفت مبلغ کم است یک روز میگفت ما که وثیقه نخواستیم یک روز میگفت دادستان اجازه نمیدهد اخیرا هم میگوید استعلام کردهایم جواب نیامده!
من آنچه میگویم قطرهای از دریای مشکلاتی است بر ما وارد شده است. میدانم که درد ما در برابر عدهای قابل گفتن نیست اما میگویم بلکه مسئولین بدانند ما این ظلمها را فراموش نمیکنیم ما به اختیار خودمان نیامدهایم که به اختیار خود برویم. عزت و ذلت دست خداست و خدا خواست در این ماجراها سره از ناسره شناخته شود. من همیشه به تغییر باور داشتهام و هنوز هم امیدوار هستم که عقلای قوم جلوی جور و ستم را خواهند گرفت. ما نیز دست از طلب خود که اعادهٔ دادرسی عادلانه و قانونی، مرخصی، درمان و تغذیه و بهداشت زندانی و ملاقات و تلفن است بر نمیداریم و با امید به آزادی و لغو احکام ناعادلانه شب را صبح میکنیم!
سال ۹۲ را با کوهی از رنج سپری کردیم و سال ۹۳ را با کوله باری از امید آغاز نمودیم.
امید از ما و تدبیر از شما….
معصومهٔ دهقان، همسر عبدالفتاح سلطانی