برای دردهای مردم مظلومم ، بغض گلویم را میفشارد ، ترانه های سربی ، آواز بی کسی ، رنج بی پناهی ، و گشنگی مردم!
۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سهشنبه
انتقال دانشجوی بهايی از ساری به زندان اوین
برگرفته از سایت کمیته گزارشگران حقوق بشر
درسا سبحانی، شب گذشته طی تماسی تلفنی ابراز داشت که به زندان اوین منتقل شده است اما در مورد محل نگهداری خود در زندان صحبتی نکرد.
درسا سبحانی، فعال کمپین یک میلیون امضا و فعال حق تحصیل است. وی به دلیل اعتقاد به آیین بهایی از تحصیل در دانشگاه محروم شده است.
این فعال مدنی ۲۰ ساله، روز دوشنبه ۱۶ اسفندماه طی یورش ۱۲ نیروی امنیتی به منزلش در ساری بازداشت شد. در شامگاه ۱۱ اسفند نیز منزل پدری وی مورد نفنیش قرار گرفته و وسایل شخصی او ضبط شده بود.
گفتنی است پس از یورش ۱۱ اسفند، خانواده سبحانی برای تحویلدادن دخترشان به وزارت اطلاعات تحت فشار قرار داشتند.
در یورشهای گسترده ۱۱ اسفندماه، تعداد زیادی از فعالان مدنی و حقوق بشر در شهرهای مختلف ایران بازداشت شدند. نوید خانجانی، محبوبه کرمی، بهزاد مهرانی، ابوالفضل عابدینی، حسام فیروزی و نصور نقیپور از جمله بازداشتشدگان هستند
درسا سبحانی، شب گذشته طی تماسی تلفنی ابراز داشت که به زندان اوین منتقل شده است اما در مورد محل نگهداری خود در زندان صحبتی نکرد.
درسا سبحانی، فعال کمپین یک میلیون امضا و فعال حق تحصیل است. وی به دلیل اعتقاد به آیین بهایی از تحصیل در دانشگاه محروم شده است.
این فعال مدنی ۲۰ ساله، روز دوشنبه ۱۶ اسفندماه طی یورش ۱۲ نیروی امنیتی به منزلش در ساری بازداشت شد. در شامگاه ۱۱ اسفند نیز منزل پدری وی مورد نفنیش قرار گرفته و وسایل شخصی او ضبط شده بود.
گفتنی است پس از یورش ۱۱ اسفند، خانواده سبحانی برای تحویلدادن دخترشان به وزارت اطلاعات تحت فشار قرار داشتند.
در یورشهای گسترده ۱۱ اسفندماه، تعداد زیادی از فعالان مدنی و حقوق بشر در شهرهای مختلف ایران بازداشت شدند. نوید خانجانی، محبوبه کرمی، بهزاد مهرانی، ابوالفضل عابدینی، حسام فیروزی و نصور نقیپور از جمله بازداشتشدگان هستند
وطن (چو ایران نباشد تن من مباد)
وطن (علیرضا شجاع پور)
وطن يعني همه آب و همه خاك وطن يعني همه عشق و همه پاك
به گاه شيرخواري گاهواره به روز و درد پيري ، عين چاره
وطن يعني پدر ، مادر ، نياكان به خون و خاك بستن عهد و پيمان
وطن يعني هويت ، اصل ، ريشه سرآغاز و سرانجام هميشه
وطن يعني محبت ، مهرباني نثار هر كه داني و نداني
وطن يعني نگاه هموطن دوست هر آنجايي كه داني هموطن اوست
وطن يعني قرار بيقراري پرستاري ، كمك ، بيمارداري
وطن يعني هواي كوچه ي يار در آن كو دل شكستن هاي بسيار
نگاهي زيرچشمي ، عاشقانه به كوچه آمدن با هر بهانه
وطن يعني غم همسايه خوردن وطن يعني دل همسايه بردن
وطن يعني زلال چشمه ي پاك وطن يعني درخت ريشه در خاك
ستيغ و صخره و دريا و هامون ارس ، زاينده رود ، اروند ، كارون
دنا ، الوند ، كركس ، تاق بستان هزار و قافلانكوه و پلنگان
وطن يعني بلنداي دماوند شكيبا ، دل در آتش ، پاي در بند
وطن يعني شكوه اشترانكوه به درياي گهر استاده نستوه
وطن يعني سهند صخره پيكر ستيغ سينه در سنگ تمندر
وطن يعني وطن استان به استان خراسان ، سيستان ، سمنان ، لرستان
كوير لوت ، كرمان ، يزد ، ساري سپاهان ، هگمتانه ، بختياري
طبس ، بوشهر ، كردستان ، مريوان دو آذربايجان ، ايلام گيلان
اراك ، فارس ، خوزستان و تهران بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن يعني سراي ترك با پارس وطن يعني خليج تا ابد فارس
بهشتي چشم را گسترده در پيش ابوموسي و مينو ، هرمز و كيش
وطن يعني همه سازندگي ها رهايي از تمام بندگي ها
بريدن دست غير از گردن نفت صلاي صبح ملي نفت
وطن يعني ز هر ايل و تباري وطن را پاسباني ، پاسداري
وطن يعني دلير و گرد با هم وطن يعني بلوچ و كرد با هم
وطن يعني سواران و سواري لر و كرد و يموت و بختياري
همه يك جان و يك دل بودن ما به دامان وطن آسودن ما
وطن يعني دلي از عشق لبريز گره باف ظريف فرش تبريز
وطن يعني هنر يعني سپاهان حرير دستباف فرش كاشان
وطن يعني كتيبه در دل سنگ تمدن ، دين ، هنر ، تاريخ ، فرهنگ
وطن يعني همه نيك و بهنجار چه پندار و چه گفتار و چه كردار
وطن يعني شب رحمت ، شب قدر شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
وطن يعني هم از دور و هم از دير سده ، نوروز ، يلدا ، مهرگان ، تير
وطن يعني جلال مانده جاويد ستون و سر ستون تخت جمشيد
هزاران نقش و خط مانده در ياد صبا ، كلهر ، كمال الملك ، بهزاد
نكيسا ، باربد ، افسانه و چنگ سرود تيشه ي فرهاد در سنگ
سر و سرمايه هاي سرفرازي ابوريحان و خوارزمي و رازي
به اوج علم و دانش رهنوردي ابونصر ، ابن سينا ، سهروردي
به بحر عشق و عرفان ناخدايي عراقي ، رودكي ، جامي ، سنايي
وطن يعني به فرهنگ آشنايي در لفظ دري را دهخدايي
وطن يعني جهاني در دل جام وطن يعني رباعيات خيام
وطن يعني همه شيرين كلامي عفاف عشق در شعر نظامي
وطن يعني نگاه مولوي سوز حضور نور در شمس شب و روز
وطن يعني پيام پند سعدي زبان پيوسته در پيوند سعدي
وطن يعني هوا و حال حافظ شكوه باور اندر فال حافظ
وطن يعني تبيره ، دمدمه ، كوس طلوع آفتاب شعر از طوس
وطن يعني شب شهنامه خواندن سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن يعني رهايي زآتش و خون خورش كاوه و خشم فريدون
وطن يعني زبان حال سيمرغ حديث يال زال و بال سيمرغ
وطن يعني اميد نا اميدان خروش و ويله گرد آفرينان
وطن يعني لگام و زين و مهميز سواران قران و رخش و شبديز
وطن يعني گرامي مرز تا مرز وطن يعني حريم گيو و گودرز
وطن يعني دل و دستي در آتش روان و تن ، كمان و تير آرش
وطن يعني شبح يعني شبيخون وطن يعني جلال الدين و جيحون
وطن يعني به دشمن راه بستن به اوج آريو برزن نشستن
وطن يعني دو دست از جان كشيدن به تنگستان و دشتستان رسيدن
زمين شستن ز استبداد و از كين به خون گرم در گرمابه ي فين
وطن يعني گذشته ، حال ، فردا تمام سهم يك ملت ز دنيا
وطن يعني چه آباد و چه ويران وطن يعني همين جا ، يعني ايران
وطن يعني همه آب و همه خاك وطن يعني همه عشق و همه پاك
به گاه شيرخواري گاهواره به روز و درد پيري ، عين چاره
وطن يعني پدر ، مادر ، نياكان به خون و خاك بستن عهد و پيمان
وطن يعني هويت ، اصل ، ريشه سرآغاز و سرانجام هميشه
وطن يعني محبت ، مهرباني نثار هر كه داني و نداني
وطن يعني نگاه هموطن دوست هر آنجايي كه داني هموطن اوست
وطن يعني قرار بيقراري پرستاري ، كمك ، بيمارداري
وطن يعني هواي كوچه ي يار در آن كو دل شكستن هاي بسيار
نگاهي زيرچشمي ، عاشقانه به كوچه آمدن با هر بهانه
وطن يعني غم همسايه خوردن وطن يعني دل همسايه بردن
وطن يعني زلال چشمه ي پاك وطن يعني درخت ريشه در خاك
ستيغ و صخره و دريا و هامون ارس ، زاينده رود ، اروند ، كارون
دنا ، الوند ، كركس ، تاق بستان هزار و قافلانكوه و پلنگان
وطن يعني بلنداي دماوند شكيبا ، دل در آتش ، پاي در بند
وطن يعني شكوه اشترانكوه به درياي گهر استاده نستوه
وطن يعني سهند صخره پيكر ستيغ سينه در سنگ تمندر
وطن يعني وطن استان به استان خراسان ، سيستان ، سمنان ، لرستان
كوير لوت ، كرمان ، يزد ، ساري سپاهان ، هگمتانه ، بختياري
طبس ، بوشهر ، كردستان ، مريوان دو آذربايجان ، ايلام گيلان
اراك ، فارس ، خوزستان و تهران بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن يعني سراي ترك با پارس وطن يعني خليج تا ابد فارس
بهشتي چشم را گسترده در پيش ابوموسي و مينو ، هرمز و كيش
وطن يعني همه سازندگي ها رهايي از تمام بندگي ها
بريدن دست غير از گردن نفت صلاي صبح ملي نفت
وطن يعني ز هر ايل و تباري وطن را پاسباني ، پاسداري
وطن يعني دلير و گرد با هم وطن يعني بلوچ و كرد با هم
وطن يعني سواران و سواري لر و كرد و يموت و بختياري
همه يك جان و يك دل بودن ما به دامان وطن آسودن ما
وطن يعني دلي از عشق لبريز گره باف ظريف فرش تبريز
وطن يعني هنر يعني سپاهان حرير دستباف فرش كاشان
وطن يعني كتيبه در دل سنگ تمدن ، دين ، هنر ، تاريخ ، فرهنگ
وطن يعني همه نيك و بهنجار چه پندار و چه گفتار و چه كردار
وطن يعني شب رحمت ، شب قدر شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
وطن يعني هم از دور و هم از دير سده ، نوروز ، يلدا ، مهرگان ، تير
وطن يعني جلال مانده جاويد ستون و سر ستون تخت جمشيد
هزاران نقش و خط مانده در ياد صبا ، كلهر ، كمال الملك ، بهزاد
نكيسا ، باربد ، افسانه و چنگ سرود تيشه ي فرهاد در سنگ
سر و سرمايه هاي سرفرازي ابوريحان و خوارزمي و رازي
به اوج علم و دانش رهنوردي ابونصر ، ابن سينا ، سهروردي
به بحر عشق و عرفان ناخدايي عراقي ، رودكي ، جامي ، سنايي
وطن يعني به فرهنگ آشنايي در لفظ دري را دهخدايي
وطن يعني جهاني در دل جام وطن يعني رباعيات خيام
وطن يعني همه شيرين كلامي عفاف عشق در شعر نظامي
وطن يعني نگاه مولوي سوز حضور نور در شمس شب و روز
وطن يعني پيام پند سعدي زبان پيوسته در پيوند سعدي
وطن يعني هوا و حال حافظ شكوه باور اندر فال حافظ
وطن يعني تبيره ، دمدمه ، كوس طلوع آفتاب شعر از طوس
وطن يعني شب شهنامه خواندن سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن يعني رهايي زآتش و خون خورش كاوه و خشم فريدون
وطن يعني زبان حال سيمرغ حديث يال زال و بال سيمرغ
وطن يعني اميد نا اميدان خروش و ويله گرد آفرينان
وطن يعني لگام و زين و مهميز سواران قران و رخش و شبديز
وطن يعني گرامي مرز تا مرز وطن يعني حريم گيو و گودرز
وطن يعني دل و دستي در آتش روان و تن ، كمان و تير آرش
وطن يعني شبح يعني شبيخون وطن يعني جلال الدين و جيحون
وطن يعني به دشمن راه بستن به اوج آريو برزن نشستن
وطن يعني دو دست از جان كشيدن به تنگستان و دشتستان رسيدن
زمين شستن ز استبداد و از كين به خون گرم در گرمابه ي فين
وطن يعني گذشته ، حال ، فردا تمام سهم يك ملت ز دنيا
وطن يعني چه آباد و چه ويران وطن يعني همين جا ، يعني ايران
شعری از مهبد
زاده شدن
عریان که زاده شدم
از کرامت ابرها آموختم
که خورشید درخشان را به تماشا بنشینم
و رودهای جاری زندگی را روان سازم
آنگاه بلوط های مقاوم زاگرس
صبوری را به من آموختند.
عریان که زاده شدم
از کرامت ابرها آموختم
که خورشید درخشان را به تماشا بنشینم
و رودهای جاری زندگی را روان سازم
آنگاه بلوط های مقاوم زاگرس
صبوری را به من آموختند.
اشتراک در:
پستها (Atom)