با دیدن تصویر دلخراش جوانی که ملایان به دار میکشیدند
و او از فرط بیپناهی سر خود را در لحظهء مرگ بر شانهء دژخیم خود نهاده بود.
در آن لحظه با خود گفتم :
ای ایرانی با تو چه رفته است؟
و سپس این رباعی را نوشتم :
ای مامِ وطن که دین، به خاک افکندت
وز خاکِ شرف ریشهء هستی کندَت
دردا که کنون ز بیپناهی سرِ خویش
بر شانهء دژخیم نهد فرزندت !
و رباعبات بعدی هم در ادامه همان رباعی نوشته شدند و مضمون همه آنها در اعتراض به این ریاکاری رذیلانهء اهل دین است و در ابزار انزجار از کسانی ست که خود را در جایگاه خدا می نشانند و جان آدمیزاد و حیثیت انسانی او را به هیچ می گیرند.
این یک را به جرم دزدی سر می بُرند و آن دیگری را به اتهام زورگیری بر دار می کشند. دست این آفتابه دزد را به نام اجرای احکام دینی قطع می کنند و نان آور خانواده ای را به سربار خانواده و جامعه اش بدل می کنند و مدعی آنند که اخلاق و درستی را در جامعه رواج می دهند حال آن که ناپاک ترین دست ها از آستین خود آنها بیرون می آید و پست ترین دزدها و زورگیرها ازچتر حمایت شرعی و قانونی و حکومتی آنها برخوردار می شوند.
نمونه آن دزدان و غارتگران «خودی» و عوامل و اصحاب قدرت حکومتی آنان اند که تنها یک قلم سه هزار میلیارد سرمایه های مردم فقیر و گرسنه ایران را از بانکها زدند و سپس در یک مضحکهء سیاه و بازی شوم ـ که ملایان در آن استادند ـ طی نمایش هایی که پشت پرده اجرا می شد به اصطلاح مسئولان این سرقت عظیم و بی سابقه و این چپاول شگفت انگیز ملی را( که پیدایش آن فقط در یک حکومت دینی از نوع دستگاه ولایت فقیه مسلط بر ایران امکان پذیر می شود) آقایان جیم یا الف و دال یا خانم ذال و غین به مردم معرفی می کردند و بدین گونه حقایق را پو شاندند و موضوع را ماستمالی و لوث کردند و دزدان را در پناه خود گرفتند و کسی در نیافت که آنها که بوده اند و چه کرده اند و اینگونه حقوق مردم را بر باد دادند.
به هرحال این رباعی ها حاصل اندیشیدن به این درد بزرگ انسانی و اجتماعی است که در این 34 سال اخیر به دلیل سلطه استبداد ملایان ، به رنجبار ترین شکل ممکن برکشور ما تسلط یافته وهست و نیست ملت ایران را در معرض تطاول جهل و نادانی و قساوت و پستی و عقب ماندگی قرار داده است.
بنا بر این
این رباعی ها به همه انسانهایی تقدیم می شود که به جرم دزدی های کوچک قربانی عدالت دیوان بلخی حکومت 34 سالهء ملایان شده اند.
□
دهر از تو زده ست در بغل، زانوی غم
عدل تو شقاوت است و دینِ تو ستم
جان از تَفِ پَستیات گراید سوی مرگ
هستی ز پلیدیات پناهد به عدم !
□
آنان که به پاسِ تن، ترا تاب آرند
جان در لجن و روان به مانداب آرند
مشعل شکنند و کرمِ شبتاب آرند
تا نیک به چشمِ آبرو خواب آرند
□
آنان که به پای ظلم سر خم کردند
ذلت به روانِ خود مسلم کردند
زان در عجبم که آدمیتشان مُرد
با اینهمه نام خویش، آدم کردند
□
آقای الف، جناب سین، سید صاد
اصحابِ رئیس دولتِ استبداد
دزدِ سه هزار بار میلیارد، آزاد
اما، سر زورگیر خاطی برباد !
□
آقای چ، خانم الف، حاجی قاف
سید حسن ضاد و برادر زن کاف
دزد سه هزار بار یک میلیاردند
اما زایشان کسی ندیده ست خلاف !
□
حاجی ب، برادر سین، آسید ذال
سردار ف مشهدی الف خواهر دال
نیک از سر آل کاپون ربایند کلاه
اما دزدی بر اهل دین است حلال
□
دزدی که به نام دین کنی دزدی نیست
گر پشت خدا کمین کنی دزدی نیست
تا حاکم دینیات اجازت فرمود
صدبار اگر چنین کنی، دزدی نیست !
□
دزدی که اجازه دارد از حاکم دین
دزدی ست که در پشت خدا کرده کمین
اموال جهانیان بر او باد حلال
زیرا دزدی ست پیروِ دینِ مُبین !
□
در دزدیِ اهلِ دین، خدا هست شریک
با بیشرمی، شرم و حیا هست شریک
نشگفت که دستِ اهل دین در دزدی
چون دست خداست، بیصدا هست شریک
□
دزدی که به سبک اهل دین خواهی کرد
بسیار مکرّم و متین خواهی کرد
صد بانک اگر زنی نگیرد عسست
چون پشتِ سرِ خدا کمین خواهی کرد !
□
ای دزد برو دزدی دینی آموز
درعرش خدا کارگزینی آموز
با راهزنی شاه نشینی آموز
خرمن دزدی به خوشه چینی آموز
□
در جرگهء روضه خوانی و لاتی چند
آمیخته با هی هی و هیهاتی چند
برخیز و بینبار در انبانِ گشاد
اموال جهانیان به صلواتی چند
□
گر نیست ترا قلندری سر متراش
ور تالی اهل دین نیی دزد مباش
هشدار که آفتابه دزدی نکنی
حتا اگرت مثانه ترکید، مشاش !
□
گر دزد بزرگ، دزد دینی باشد
خرمن دزدی ش، خوشه چینی باشد
دزدی که جواز آسمانی دارد
آزاد ز تعقیبِ زمینی باشد
□
آن دزد که در امان بوَد از تعقیب
عاری بوَد از عذاب و دور از آسیب
دزدی ست که در پناه دین میدزدد
همچون کرمی نشسته در مرکز سیب !
□
گر نان دزدی، دست به ساطور دهی
وان نانِ ربوده را به مأمور دهی
با شاه کلیدِ اهل دین، دزدی کن
تا مثل جمالِ انبیا نور دهی !
□
تا کار ز اهل دین نیاموختهای
آن دزدیِ راستین نیاموختهای
زودا که به ساطور سپاری دستت
گرپشت خدا کمین نیاموختهای !
□
دزدی نه بد است اگر به دین وصل بود
آن دزد که دین نداشت نااصل بود
ای دزد، اگر جواز دینی داری
بهر تو چهار فصل، یک فصل بود
□
ای دزد، مدزد نانِ سنگک ز دُکان
حیف است که سر دهی به یک لقمهء نان
در زیر عبای اهل دین با قرآن
از بانک خزانه دزد و قِدّیس بمان
□
ای دزد گر آفتابه دزدیدستی
هشدار، طناب دار خود را بستی !
گر حاکم دین عنایتی داشت به تو
یکصد میلیارد میزدی یک دستی !
□
ای آنکه نظر به شغل دزدی داری
شب تا به سحر درین عمل بیداری
در جیب افتد کلید بیت المالت
پا در ره اهل دین اگر بگذاری !
□
گر مثل پرنده روی دیوار پری
ور میمون وار بر درختان گذری
زین ذوق و هنر کجا بری بهره وری
ای دزد، اگر به شغلِ دین، رَه نبری؟
م. سحر
۲۳ و
۲۴ /۱/۲۰۱۳