۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

کشته شدن دو سرکرده پاسداران در حادثه رانندگی لرستان


خبرگزاری فارس: فرمانده پلیس راه سلسله و دلفان گفت: فرمانده سپاه ناحیه سلسله در یک حادثه رانندگی جان باخت.

سروان یدالله نادری امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در سلسله گفت: وقوع یک فقره سانحه رانندگی در محور ارتباطی خرم‌آباد – سلسله منجر به مرگ دو نفر و مجروح شدن پنج نفر دیگر شد.

وی افزود: این حادثه رانندگی بامداد امروز میان دو دستگاه وانت تویوتا و نیسان سایپا در گردنه ایوان‌دره در محور سلسله به خرم‌آباد روی داده است.

فرمانده پلیس راه سلسله و دلفان با اشاره به اینکه در این حادثه دو سرنشین خودرو تویوتا به علت شدت جراحات وارده جان خود را از دست دادند، اظهار داشت: جان باختگان این حادثه سرهنگ پاسدار نجف‌علی خیرالهی و سرهنگ پاسدار نصیرپور فرمانده حفاظت و اطلاعات سپاه ناحیه سلسله هستند.

نادری افزود: پنج مجروح این حادثه از سوی نیروهای امدادی به مراکز درمانی شهدای خرم‌آباد انتقال یافتند.

وی افزود: علت بروز این حادثه توسط کارشناسان راهنمایی و رانندگی استان لرستان در دست بررسی است.

مرگ مشکوک یک بازرس آژانس انرژی اتمی در ایران

رادیو آلمان: به گزارش رسانه‌ها در ایران یکی از کارشناسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به هنگام انجام مأموریت در حادثه رانندگی در استان مرکزی کشته شد.

بنا به این گزارش دو تن از کارشناسان آژانس در حدود ساعت ۱۲ روز سه‌شنبه در حال انجام مأموریت در نزدیکی مجتمع خنداب بودند که دچار حادثه رانندگی شدند. یکی از این کارشناسان به نام ok seok seo  از کره جنوبی به علت آسیب دیدگی شدید در این سانحه جان خود را از دست داد. 

کارشناس دیگر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی از اسلواکی در این حادثه مجروح و به بیمارستان منتقل شد.

ثروتمندترين و فقيرترين كشورهای جهان در سال 2012

سایت همصدا: كارشناسان اقتصادي، پس از تجزيه و تحليل و براساس صندوق بين المللي پول، كشورها را از لحاظ توليد ناخالص داخلي سرانه به دو دسته ثروتمند و فقير تقسيم كرده است.

به گزارش خبرنگاران به نقل از خبرگزاري ايتارتاس؛ در رتبه بندي ثروتمندترين كشور جهان، قطر با سرانه 102943 هزار دلار توليد ناخالص داخلي، صدر جدول را از آن خود كرده است و در كشور لوكزامبورگ و سنگاپور به ترتيب 80 و 60 هزار  دلار توليد ناخالص داخلي، جايگاه دوم و سوم را به خود اختصاص داده اند.

بنابراين گزارش؛ در مقايسه با سال 2010 تغييرات قابل توجهي در موقعيت اين رتبه بندي مشاهده نمي شود.

حداكثر كاهش در رتبه بندي در كشور ليبي اتفاق افتاد كه به دلايل تحولات سياسي و نظامي افت شديد اقتصادي داشت و اكنون جايگاه 48 را در جدول رده بندي دارد.

در عين حال، آمريكا كه عنوان بزرگترين اقتصاد جهان را از آن خود كرده، در جايگاه هفتم است و نروژ و هنگ كنگ امارات و سوئيس نيز از ده كشور ثروتمند جهان بشمار مي روند.

اين گزارش حاكي است؛ كشور توگو با سرانه 899 توليد ناخالص داخلي، فقيرترين كشور جهان محسوب مي شود و مالاوي و سيرالئون به ترتيب دومين و سومين كشور فقير هستند.

همچنين؛ نيجريه، ليبريا، بروندي، همچنان جزء فقيرترين كشورهاي جهان به حساب مي آيند

جمهوریخواهان برای شکست اوباما متحد شدند

شب گذشته نامزد کنار کشیده جمهوریخواهان آمریکا از انتخابات ریاست جمهوری، حمایت خود را از "میت رامنی" اعلام کرد تا فرماندار سابق ماساچوست با قدرت بیشتری با اوباما رقابت کند.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از خبرگزاری فرانسه، "ریک سنتروم" شب گذشته به طور رسمی حمایت خود را از نامزدی میت رامنی اعلام کرده و به هواداران خود نیز اطلاع داد که در انتخابات ماه نوامبر از فرماندار سابق ماساچوست حمایت می کند.

سنتروم با ارسال یک نامه الکترونیکی با اعلام خبر حمایت خود از نامزدی رامنی اعلام کرد روز جمعه در منزل خود با رامنی دیدار کرده و به مدت یک ساعت با وی درباره انتخابات ریاست جمهوری به بحث و تبادل نظر پرداخته است.

آنچه در اوین بر فرزاد و دیگران گذشت

روزآنلاین: با گذشت دو سال از اعدام فرزاد کمانگر و چهار زندانی سیاسی دیگر در زندان اوین، هنوز روایات و ناگفته‌های بسیاری در خصوص نحوه اعدام و آخرین روزهای زندگی آنها وجود دارد. کاملا مشخص نیست پیش از اعدام در زندان اوین بر این پنج نفر چه گذشته است؟ زندگی آن‌ها در دوران زندان چگونه بوده و به چه فعالیت‌های مشغول بوده‌اند؟

چند هفته بعد از اعدام این افراد عکسی از فرزاد کمانگر، ‌علی حیدریان و چند نفر دیگر که آنها را با پوشش لباس ورزشی در حیاط زندان اوین نشان می‌داد منتشر شد. یکی از آن چند نفر، آرش علایی، پزشک ایرانی فعال در زمینه مبارزه با بیماری ایدز در ایران است که در عکس کنار فرزاد کمانگر نشسته است. این عکس در نشریه "آوای اوین" به چاپ رسیده است؛ نشریه‌ای که به گفته آرش علایی شاید اولین تجربه روزنامه نگاری در زندانهای جمهوری اسلامی است.

آرش و کامیار علایی، دو پزشک فعال در زمینه مقابله با گسترش بیماری ایدز، در تابستان سال ۱۳۸۷ (۲۰۰۸) در ایران بازداشت و چند ماه بعد به اتهام توطئه برای براندازی رژِیم جمهوری اسلامی محاکمه شدند. آن‌ها در زمان زندان با فرزاد کمانگر، علی حیدریان و فرهاد وکیلی روزهای زیادی را در بندهای عمومی، ۲۰۹ و ۳۵۰ گذرانده‌اند.

در دومین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی در سال ۱۳۸۹، سراغ بردران علایی رفته و سوالاتی را در خصوص ناگفته‌های زندگی فرزاد کمانگر،‌ علی حیدریان و فرهاد وکیلی در زندان اوین مطرح کرده‌ایم. آرش علایی به این سوالات پاسخ داده است.

فرزاد کمانگر، ‌معلم، نویسنده و فعال مدنی کُرد، به همراه چهار زندانی عقیدتی دیگر در ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹ بدون اطلاع و حضور خانواده و وکلا در زندان مرکزی اوین اعدام شدند.


شما مدتی با فرزاد و دو تن دیگر اعدام شده‌های ۱۹ اردیبهشت هم بندی بودید. در مورد شب قبل از اعدام فرزاد چه می‌دانید؟

متاسفانه شبی که فرزاد و بقیه اعدام شدند ما به صورت موقت به یک زندان دیگر در شهرستان منتقل شده بودیم. جابه جایی در زندان‌ها امری رایج بود. فرزاد قبل از اعدام، در بند ۳۵۰ اوین زندانی بود. زمانی که ما به ۳۵۰ برگشتیم نقل کردند که آن‌ها قبل از اجرای حکم به سلول انفرادی منتقل شده بودند و از آنجا که بارها به انفرادی منتقل شده بودند، کسی پیش بینی اجرای حکم را نداشته است. من و برادرم کامیار با علی، فرزاد و فرهاد مدت زیادی هم بند بودیم. چه در سلول و چه در بند عمومی. این مساله همیشه بسیار تاثیر گذار و چە بسا شکنجه آور بود که یک زندانی محکوم به اعدام در خصوص زمان دقیق اجرای حکمش دچار بلاتکلیفی باشد. هر از چند گاهی فرزاد و بقیه را به انفرادی منتقل می‌کردند، یا به رجایی شهر و دیگر زندان‌ها. جابه جایی‌های هر از چند گاهی، برای همه به ویژه ما به شدت نگران کننده بود. مدام این سوال برایمان پیش می‌آمد که آیا آن‌ها را برای اجرای حکم می‌برند یا نه. از طرف دیگر بازجو‌ها دائما به بچه‌ها می‌گفتند که حکم شما اجرا نخواهد شد اما لغو حکم نیاز به پروسه زمانی و مقررات اداری دارد. آن‌ها در تمام دوران حبس در چنین فضایی زندگی کردند تا اینکه یک شب رفتند و دیگر برنگشتند. این رفتار به نظر من مصداق بارز شکنجه مضاعف بر این دوستان عزیز بود.


شما می‌گویید که حدود یک سال با اعدام شدگان ۱۹ اردیبهشت هم بند بودید. در شرایطی که توصیف کردید، چقدر خود آن‌ها برای اجرای حکم آماده بودند؟ نگاه خودشان چه بود؟

یک جا هست انسان می‌گوید مرتکب اقدامی شده و خودش را برای هزینه آن حاضر می‌کند. من می‌دانم اتو داغ هست و با این وجود به آن دست می‌زنم، بنابراین خودم را برای هزینه ناشی از سوختگی حاضر کرده‌ام. اما فرزاد، شیرین و فرهاد و مهدی مرتکب گناهی نشده بودند که خود را برای هزینه و پی آمد‌هایش آماده کنند. چه جرمی مرتکب شده بودند که مجازات آن اعدام باشد؟ این موضوع مدام یکی از دغدغه های هم بندی‌ها بود. به ویژه که هیچ مستندی در خصوص اتهامات آن‌ها وجود نداشت. این تنها حرف من نیست، همه همین را می‌گفتند. با این توصیف آن‌ها اصولا در فکر این نبودند که چرا باید اعدام شوند. نکته بعدی هم شجاعت فرزاد و فرهاد و علی بود که مشابهش را هیچ جا نمی‌توان دید. حقیقتا می‌توان گفت که این سه نفر با آن شجاعت ستودنیشان در زندان اسطوره بودند. هیچ وقت نگران اجرای حکم نبودند. پس ما باید در دو ساحت این موضوع را بررسی کنیم. یک اینکه آیا این دوستان انتظار چنین حکمی را داشتند؟ خیر. دوم نگران اجرای حکم بودند که آن هم مسلما خیر. در تمام مدتی که ما با آن‌ها هم بند بودیم، یک روحیه مثال زدنی داشتند. حس خوبی که مدام به بقیه هم منتقل می‌کردند. بسیار فعال بودند داخل زندان و همیشه حاضر بودند به همه کمک کنند. چه در ۲۰۹ چه در ۳۵۰ و چه در دیگر بندهای عمومی


واکنش آن‌ها به اتهامات مطرح شده از سوی دستگاه قضایی چه بود؟

به عنوان یک همبندی و فرا‌تر از آن به عنوان دوست فرزاد و علی و فرهاد می‌توانم بگویم که آن‌ها جز این هدف که به مردمشان کمک کنند، جز اینکه صدای افرادی باشند که صدایشان به گوش کسی نمی‌رسد مرتکب جرم دیگری نشده بودند. فرزاد معلمی بود که می‌خواست تجارب علمی‌اش را به دانش آموزانش منتقل کند، علی نمونه یک آدم کشاورز سخت کوش و انساندوست بود که جز خدمت به کشاورزی منطقه و کشور و ایجاد یک رفاه حداقلی برای خانواده‌اش و دیگران دغدغه‌ای دیگر نداشت. فرهاد نیز یک متخصص کشاورزی در منطقه بود. آن‌ها جز این ویژگی های ساده و به غایت انساندوستانه، چیز دیگری نبودند. حال اگر دستگاه قضایی سناریوهای توهمی درست می‌کند موضوع دیگری است. آن‌ها می‌توانند از کاه کوه بسازند. چه مستندی برای این ادعا‌ها وجود داشت؟ دو مرتبه می‌گویم هیچ سندی دال بر اینکه این دوستان عزیز بر خلاف امنیت ملی یا بر خلاف امنیت و آسایش انسانی عمل کرده باشند وجود نداشت. آن‌ها جز اینکه می‌خواستند صدای فراموش شدگان و محروم شدگان جامعه خود باشند دغدغه دیگری نداشتند. این نه تنها اعتقاد من که دوست آن‌ها بودم، بلکه نظر تمام همبندی‌های این عزیزان از زندانی سیاسی تا زندانیان جرایم کیفری در دوران زندانشان بود. جز نیکی و محبت و همیاری و کمک به دیگران، روایت دیگری از این دوستان را در زندان از کسی نخواهید شنید.


می‌گویید که این افراد از دوستان شما در زندان بودند. آیا از برخورد‌های بازجوها و مسولان زندان و دستگاه قضایی به شما چیزی هم می‌گفتند؟

بار‌ها. فرزاد در دوره‌های مختلف مورد آزار و اذیت و شکنجه شدید قرار داشت. تمام مدت برای اعتراف به آنچه بازجو‌ها می خواستند تحت فشار بود. به او شوک الکتریکی زده و فک و دندان‌هایش را شکسته بودند. شکنجه‌هایی که منجر به واکنش‌های غیر ارادی شده بود. در مورد علی حیدریان هم همینطور. بار‌ها مورد شکنجه‌های شدید فیزیکی و روحی قرار گرفته بود. سنگین‌ترین شکنجه برای هر سه این عزیزان اما بلاتکلیفی دوران بعد از صدور حکم بود. در تمام مدت آن‌ها میان خبر اجرای حکم و آزادی معلق بودند. این موضوع حتی برای ما هم شکنجه شده بود.


نامه‌هایی که فرزاد از داخل زندان منتشر می‌کرد تاثیرات زیادی بر مخاطبان خارج از زندان داشت. خود فرزاد چقدر از این موضوع اطلاع داشت؟

کسی مانند فرزاد با آن قلم توانا و نثر شیوا و لحن لطیف برای بازتاب و انعکاس نمی‌نوشت. او از دلش می‌نوشت. برای همین موج تاثیراتی که ایجاد کرد شاید نه تنها برای خود او برای هیچکس قابل انتظار نبود. او از جایگاه یک معلم مهربان برای دانش آموزانش می‌نوشت و موقعی که متوجه می‌شد نامه‌ها به مقصد می‌رسند دو چندان انرژی می‌گرفت. مردمی که او با کلمات ساده برایشان از آینده و امید‌ها می‌نوشت، نوشته‌هایش را درک می‌کردند. فرزاد پاسخش را از جامعه گرفت. او اما فرا‌تر از تمام این‌ها یک انساندوست واقعی بود. در‌‌ همان زمان که هم بند ما بود یک روز آمد و به ما گفت هر چند این‌ها مشخص نیست با من چه می‌خواهند بکنند، اما اگر در ‌‌نهایت اعدام شدم، دوست دارم اعضای بدنم را هدیه کنم به کسانی که نیازمند پیوند اعضا هستند. منش بسیار بزرگی است وقتی انسان به این نتیجه برسد که اعضای بدنش را هدیه کند بدون آنکه بداند آن شخص از چه‌ نژاد و مذهب و رنگی است و چه اعتقادی دارد. فرزاد با تمام وجودش می‌خواست به همنوعان خود کمک کند. او یک اسطوره دوست داشتنی و فراموش نشدنی برای همه ما بود.


به نوع دوستی فرزاد اشاره می‌کنید. خیلی‌ها می‌گویند که نامه‌های او تاثیر چشمگیری بر نزدیکی ملتهای مختلف ایران و بویژه بر نگاه مردم به جامعه کردستان گذاشت. این تجربه در زندان چگونه بود؟

سه نفری که با من هم بند بودند هر سه تاثیر به سزایی در زدودن این نگاه داشتند. تصور رایجی از کردستان وجود دارد که شخصا نمی‌دانم منشا آن کجاست. اما همیشه این تصور از کرد‌ها وجود داشت که آن‌ها سر می‌بُرند. وقتی که با آن‌ها آشنا می‌شوی می‌بینی که چقدر این ذهنیت غیر واقعی بوده است. کرد‌ها می‌گویند ما هم مثل شماییم، ‌زبانمان فرق می‌کند، شما در نقطه‌ای زندگی می‌کنید ما در جایی دیگر. ما شبیه هم هستیم اما موسیقی و رقصمان جداست. فرزاد، ‌علی و فرهاد در عمل نشان دادند که مردم کردستان خصومتی با بقیه ندارند. حرف آن‌ها این است: ما را هم مثل بقیه ببنید. دسترسی به امکانات را برای همه یکسان کنید. این نگاه و رفتار، همدلی زیادی بین اقلیت‌های مختلف در زندان ایجاد کرد.


گفته شده که شما، فرزاد و چند نفر دیگر در زندان نشریه‌ای درآورده‌اید به نام «آوای اوین». عکسی هم از شما و فرزاد منتشر شده که گویا برگرفته از‌‌ همان نشریه است. در مورد این نشریه بگویید.

این اولین بار است که می‌خواهم از این موضوع صحبت کنم. تا قبل از دورانی که ما زندان بودیم، زندانی‌های سیاسی ارتباطشان با دیگر زندانی‌ها تقریبا قطع بود. بند عمومی این امکان را به ما داد که در کنار زندانیان جرایم کیفری هم حضور داشته باشیم. حتی در بند ۳۵۰ که ویژه زندانیان سیاسی است، ارتباطات خارج از تفکرات سیاسی قطع بود. ما با فرزاد و چند نفر دیگر گروهی تشکیل دادیم. به مسائل فرهنگی و آموزشی داخل زندان فکر می کردیم. ایده‌هایمان را با مسولین فرهنگی زندان مطرح کردیم. توضیح دادیم که شاید دیدگاه و تفکر ما با شما فرق داشته باشد یا حتی در پاره‌ای موارد به هم نزدیک باشد، ‌اما شما اجازه بدهید ما تجربیات خودمان را با بقیه به اشتراک بگذاریم. من و کامیار پزشک هستیم در دانشگاه تدریس کرده ایم، فرزاد معلم است، سه نفر دیگر هم ورزشکار بودند و خیلی‌های دیگر که در زمینه‌های مختلف تجارب و دانسته‌های قابل انتقالی داشتند. از آن‌ها خواستیم که به ما اجازه دهند به سطح فرهنگی، آموزشی بند عمومی زندان کمک کنیم. خوشبتخانه با درخواست ما موافقت شد و ما توانستیم یک نشریه داخلی به نام "آوای اوین" منتشر کنیم که در برگیرنده موارد فوق بود. بسیاری از زندانیان سیاسی در این نشریه نوشتند. شاید این اولین بار در تاریخ معاصر ایران بود که امکان چاپ یک نشریه به زندانیان داده می‌شد. نشریه لباب لب بود از مقالات مختلف. چندین مقاله فرزاد آنجا چاپ شد. ما در مورد مسائل پزشکی نوشتیم. نشریه را حتی خودمان چاپ و توزیع می‌کردیم. متاسفانه بعد از مدتی این نشریە به دلایل نا‌معلوم توقیف شد.


بر گردیم به شب اعدام. شما چطور متوجه اجرای حکم شدید؟

ما آن زمان در زندان قم بودیم و بعدها به ۳۵۰ برگشتیم. ارتباطات، محدود به تماس‌های تلفنی و ملاقات‌های حضوری بود. در یکی از ملاقات‌ها بود که متوجه اجرای حکم شدیم. باورنکردنی بود برایمان. سرانجام فرزاد و بقیه در کمال قساوت اعدام شدند. مدتهای مدیدی به فرزاد و خانواده‌اش وعده آزادی داده بودند. برای همین از شنیدن خبر شوکه شدیم. تا الان هم سوالهایی در ذهنمان هست که پاسخی برایشان وجود ندارد. چطور می‌توان چند شخص خوش فکر و انساندوستی را که برای جامعه‌شان مفید بودند به راحتی و در چند لحظه اعدام کرد؟ چه کسی می‌تواند جانشین این پنج تن شوند؟ چه کسی می‌تواند به جای فرزاد در روستاهای کامیارن تدریس کند؟ چه کسی می‌تواند جای پد را برای بچه‌های فرهاد وکیلی پر کند؟ چه کسی می‌تواند به جای شیرین علم هولی باشد و به دخترهای روستایش نشان دهد که چگونه توانایی‌هایشان را ارتقاء‌ دهند؟


موقع بازگشت به بند ۳۵۰ سایر هم بندی ها در مورد آن شب چه گفتند؟

در آخرین هفته‌های قبل از اعدام فرهاد وکیلی به اصطلاح "وکیل بند" بند ۳۵۰ زندان اوین شده بود. آنهایی که زندانی سیاسی بوده اند می‌دانند که پذیرفتن این مسولیت و ایجاد تفاهم، موازنه و همبستگی بین انسان‌ها با عقاید مختلف چقدر دشوار است. فرهاد وکیلی اما به نحو شایسته‌ای از عهده این مسولیت برآمده بود.همه به نیکی از این سه نفر یاد می کردند

نگاهی به پایگاه زیرزمینی سپاه پاسداران در ابوموسی


جوان آنلاین (پاسداران) دریاسالار «مارک فاکس» فرمانده ناوگان دریایی ارتش آمریکا در خلیج فارس چندی پیش در مصاحبه ای گفته بود: «من صبح و ظهر و شب به قایق های تندرو ایرانی نگاه می کنم و فکرم به آنها مشغول است؛ این کار- کم و بیش- همه زندگی من در این روزهاست».

خبرنگار قدس که بتازگی از جزیره «بوموسی» بازگشته است، توان و آمادگی قرارگاه دریایی سپاه پاسداران را - مستقر در این منطقه- حیرت آور توصیف می کند و این در حالی است که به علت ملاحظات حفاظتی و محدودیت های امنیتی و نظامی، وی تنها توانسته از بخش بسیار کوچکی از این توانمندی ها بازدید کند.

خبرنگار و عکاس روزنامه قدس همچنین این بخت را داشتند که همراه فرمانده قرارگاه دریایی و شمار دیگری از برادران، یک گشت دریایی ۳۰ دقیقه ای را در آبهای سرزمینی ایران در خلیج فارس تجربه کنند، گشت دریایی که با یک قایق تندرو انجام شد و هدایت و کنترل آن را شخص فرمانده به دست گرفته بود؛ یک نمونه از همان شناورهای تندرویی که خواب را از چشمان دریاسالار «فاکس» ربوده است.

***

گفتگو با فرمانده قرارگاه دریایی سپاه پاسداران در جزیره «بوموسی» چندان ساده انجام نشد.
تا پیش از آن، جسته و گریخته از مردم جزیره شنیده بودم که فرمانده سپاه، انسان خاکی و متواضعی است که در مراسم شان حاضر می شود و با آنها نشست و برخاست دارد. در بازارچه کوچک جزیره، جوان سیاه چرده ای رو به من کرد و گفت: خدا پدر جناب سرهنگ را بیامرزد که هر کاری از دستش برمی آید، از مردم دریغ نمی کند.

گفتگو با فرماندهی که مردم به نیکی از او سخن می گفتند و مسؤولیت قرارگاه دریایی سپاه را در جنوبی ترین منطقه خلیج فارس بر عهده داشت، نباید از دست می دادیم، شم خبرنگاری ام می گفت؛ پاسخ مهم ترین پرسش هایم را در این مصاحبه می توانم بیابم.

و اینک من و عکاس روزنامه با خودروی فرمانداری «بوموسی» در راه دفتر فرمانده بودیم، صد البته پس از انجام هماهنگی های لازم!

در حالی که چشمانم به دنبال یک ساختمان بزرگ با تابلویی از نام و آرم سپاه بود، خودرو در جایی توقف کرد که هیچ ساختمان و تأسیساتی در آن دور و بر، به چشم نمی آید و تا به خود آمدیم که بپرسیم؛ این جا کجاست، ناگهان پاسدار درجه داری را پیش روی خودمان دیدیم که با لبخند به ما خوشامد می گفت.



پاسدار جوان در جلو ما به راه افتاد و چندی به درازا نکشید که استحکاماتی را که زیر زمین ساخته شده بود، در برابر خود مشاهده کردیم؛ شاید چیزی شبیه همان استحکاماتی که فرزندان خمینی(ره) در حزب ا... لبنان، از آنها در جنگ ۳۳ روزه با متجاوزان اسراییلی بهره می گرفتند و شاید از همان استحکامات بود که موشکی به سوی ناوچه «ساعر ۵» صهیونیستها شلیک شد و آن را روانه اعماق آب کرد.

در ورودی پایگاه، چند پرچم به اسامی مبارک حضرت اباعبدا... الحسین(ع) و حضرت ابوفاضل(ع) به چشم می آمدند و تصاویر قاب شده ای از امام راحل(ره) و مقام معظم رهبری بر دیوار.
در دو سوی راهرو، اتاق هایی هر چند ساده اما جادار در دل زمین ساخته شده اند؛ دبیرخانه و پرسنلی، مسؤول دفتر فرماندهی و... .

به اتاق مسؤول دفتر فرماندهی راهنمایی می شویم. مسؤول دفتر که پاسدار جوان خوشرویی است، به گرمی استقبال می کند و از ورود بی سابقه خبرنگاران بندرعباسی و تهرانی به جزیره در یک هفته اخیر سخن می گوید. اشاره ای هم به سفر رئیس جمهور به «بوموسی» می کند و بحث مان می کشد به یاوه گویی شیخ «نهیان» و این که باید یک بار برای همیشه، این پرونده انگلیسی بسته شود.

همکار عکاس هم که - به ضرورت- دوربینش را غلاف کرده و در عمل از عکس گرفتن بازمانده است، با حرارت وارد بحث شده و از گزینه های روی میز ایران سخن می گوید.

میزگرد سه نفری در اتاق مسؤول دفتر فرماندهی چندان به درازا نمی کشد زیرا باید به اتاق فرمانده برویم.

مسؤول دفتر تا ورودی اتاق فرمانده، همراهی مان می کند؛ جایی که جناب سرهنگ «عمویی» از پشت میزش بلند شده و به استقبال می آید.

اتاق فرمانده، به جز صندلی و میز کار سرهنگ دارای مبلمانی ساده برای مهمانان است. یک نقشه بزرگ نظامی روی دیوار و یک تلویزیون «ال سی دی» در گوشه ای از اتاق به چشم می آیند.
فرمانده «عمویی» مرد میانسال قد بلندی است، با سن شاید ۴۵ تا ۴۸ سال، ورزیده تر از سن و سالش به نظر می رسد.

به گرمی، حضورمان را در «بوموسی» خوشامد می گوید و از وضعیت اسکان ما می پرسد و این که آیا کم و کسری نداریم. می گوییم، مهمان فرمانداری هستیم و آنها هم در حد و اندازه امکاناتشان، رسم میزبانی را به جا آورده اند.

برای فرمانده جالب است که یک تیم دو نفری از روزنامه قدس و از شهر مشهد، این همه راه را کوبیده و به «بوموسی» آمده اند تا گزارش و مصاحبه و عکس تهیه کنند. ما هم از انگیزه خود و اهداف رسانه برای انجام این سفر می گوییم و این که الان دیگر همه ایرانی ها وظیفه خودشان می دانند، برای «بوموسی»- جنوبی ترین منطقه از خاک وطن- کاری بکنند؛ هر کار که از دستشان برمی آید.

پس از گپ و گفت های این چنینی که - بیش و کم- مرسوم هر مصاحبه رسانه ای است، وقتی به صورت رسمی خواستار شروع گفتگو می شوم، فرمانده از محدودیت های قانونی نظامیان برای انجام مصاحبه با رسانه ها سخن می گوید.

در حالی که پیشتر، این واکنش فرمانده را انتظار می کشیدم، از سرهنگ می خواهم، در یک گفتگوی آزاد شرکت کند و اطلاعاتی را درباره موقعیت استراتژیک جزیره و تحرکات نیروهای فرا منطقه ای حاضر در خلیج فارس تا آنجا که برخلاف ملاحظات ملی و دفاعی نباشد، در اختیار رسانه بگذارد.

فرمانده می پذیرد، مشروط به این که ضبط خبرنگاری را روشن نکنیم و نیز برخی از گفته هایش را هم بشنویم اما رسانه ای نکنیم، مبادا مورد سوءاستفاده دشمنان این آب و خاک قرار گیرد و من در پایان نشست، چقدر حسرت خوردم از این که شرط دوم فرمانده را پذیرفتم! ( و مگر می شد نپذیرفت؟).

حسرت از این بابت که اگر ایرانیان، تنها بخشی- و نه همه- توانمندی های کشورشان را در خلیج فارس درمی یافتند، آنگاه با تمام وجود تأیید می کردند که تسلط صد درصدی فرزندانشان در نیروی دریایی سپاه بر تحرکات نیروهای فرامنطقه ای در خلیج فارس، نه یک بلوف نظامی بلکه یک واقعیت غیرقابل مناقشه است.

***
همه حقوق جمهوری اسلامی ایران در خلیج فارس از سوی نیروی دریایی سپاه پاسداران صیانت و محافظت می شود.

سرهنگ پاسدار «عمویی» این مطلب را بیان می کند و می افزاید: امروز سپاه پنجه در پنجه آمریکا انداخته است و این واقعیتی است که خودشان هم به آن اعتراف کرده اند.

فرمانده «عمویی» در ادامه، به مصاحبه چندی پیش سردار «فدوی» فرمانده نیروی دریایی سپاه که در زمان جنگ تحمیلی مسؤولیت اطلاعات همان نیرو را بر عهده داشت، اشاره ای می کند و می گوید: سردار در واکنش به تهدید آمریکایی ها با خطاب قرار دادن مسؤولان کنونی ایالات متحده گفت، «زمانی که ما بسیجی ها و پاسدارها در خلیج فارس با نظامیان شما می جنگیدیم، شماها در کلاس درس دانشگاه بودید».

کلام سرهنگ «عمویی» که به بحث رویارویی با نظامیان آمریکایی می رسد، نمی تواند از دو شهید جزیره «بوموسی» سخن نگوید؛ شهیدان «اسحاق دارا» و «اسدا... رئیسی» که در نبرد مستقیم با آمریکایی ها شهید شدند.

تصویر دو شهید را پیشتر بر در و دیوار شهر دیده بودیم.

می پرسم: همان شهیدان جنگ نفتکشها؟

فرمانده پاسخ می دهد: بله، اما در جنگ دوم نفتکشها. چون جنگ اول نفتکشها را صدام راه انداخت و جنگ دوم را آمریکایی ها مستقیم خودشان وارد شدند.

سرهنگ سپس به تشریح ماجرا می پردازد و می گوید: این دو شهید سوار قایق تندرو بودند که یک بالگرد نظامی آمریکایی به سوی آنها یورش می آورد، آنها بالگرد مهاجم را می زنند، اما هواپیمای جنگنده آمریکایی با راکت، شناور آنها را می زند و برادران ما در یک نبرد نابرابر شهید می شوند.

از فرمانده می پرسم: آیا توانسته اید از فاصله نزدیک از ناوهای نیروهای فرامنطقه ای عکس بگیرید؟ البته منظورم عکس های هوایی نیست، بلکه عکسهایی که از شناورهای ایرانی گرفته باشید؟

فرمانده با لبخند، به نشانه تصدیق، سر تکان می دهد و سکوت می کند.

می پرسم: جناب سرهنگ! از چه فاصله ای؟

او که خنده اش آشکارتر شده، در پاسخ به این پرسش از فاصله ای برای ما سخن می گوید که وقتی من و همکارم می شنویم، از شدت حیرت و ناباوری به یکدیگر نگاه می کنیم اما پس از چندی و با دیدن تصاویری، این ناباوری جای خودش را به یقین همراه با حس غرور و سربلندی می دهد.
فرمانده اما تأکید می کند که این موضوع نیز جزو همان چیزهایی است که صلاح نیست، در اوضاع کنونی رسانه ای شود و بی درنگ می گوید: مخاطبان شما و همه مردم ایران سر سوزنی تردید نداشته باشند که ما کوچکترین تحرکات نیروهای بیگانه را زیر نظر داریم و خدا را شاکریم که نه تنها اوضاع را کنترل می کنیم، بلکه بر منطقه «تسلط کامل» داریم.

***

گفتگوی خبرنگار قدس با سرهنگ «عمویی»، فرمانده قرارگاه دریایی سپاه پاسداران در جزیره «بوموسی»، تنها به مسایل دفاعی ختم نشد.فرمانده از اوضاع اجتماعی و فرهنگی جزیره نیز سخن گفت و چند بار با تأکید گفت که «بوموسی» امن ترین منطقه ایران است؛ موضوعی که مردم جزیره هم آن را یادآوری می کردند. او از رویکرد سپاه به مباحث فرهنگی و معنوی در جزیره گفت و از لزوم توجه مسؤولان اجرایی کشور به تکمیل زیرساخت ها در «بوموسی».فرمانده «مهمانان» عرب جزیره را نیز فراموش نکرد و گفت: آنها «مهمان» ما هستند و ما «اکنون» با آنها نهایت خوش رفتاری را داریم.

***
تلفن های پی در پی و تماس های بی سیم با فرمانده، که بارها سخنان او را قطع می کند، برای ما نیز این پیام را دارد که باید هر چه زودتر زحمت را کم کنیم.

پیش از خداحافظی، از فرمانده قول می گیریم تا در یک گشتزنی دریایی شرکت کنیم. سرهنگ در عصر همان روز به وعده اش عمل می کند و آن گشتزنی، خود حکایت پرماجرای دیگری است که ناگفته ها و نانوشته هایش، بیش از گفتنی هایش است.

سرهنگ در پایان به خبری اشاره می کند و تأکید می کند که این هم فقط برای اطلاع خودتان است، اما من که حس می کنم، این گزارش گونه بدون آن خبر، چیزی کم دارد از فرمانده می خواهم، همین یک مورد را استثنا کند و او سرانجام می پذیرد.

خبر این است: «حدود یک هفته پیش، یک ناو هواپیمابر فرامنطقه ای به درازای ۳۱۰ متر، با خاموش کردن تجهیزات و سامانه های رادیویی و الکترونیکی تلاش کرد، بی سر و صدا و بدون آن که دیده شود، از آبراه خلیج فارس بگذرد اما با وجود این پنهانکاری، نتوانست خود را از چشمان تیزبین نیروی دریایی سپاه پاسداران پنهان کند و با اخطار جدی نیروهای ایرانی ناچار شد، خود را معرفی و اعلام وضعیت کند.»

اکنون و با شنیدن خبرهایی از این دست، شاید بهتر بتوان فهمید که چرا نیروی دریایی سپاه در خلیج فارس به کابوس آمریکایی ها تبدیل شده است، به گونه ای که دریا سالار «فاکس» فرمانده ناوگان دریایی ایالات متحده در منطقه، از آن به عنوان یک گرفتاری روزانه یاد می کند! 

درخواست اينترپل برای بازداشت معاون نخست وزیر عراق


به گزارش خبرگزاری فرانسه از لیون (فرانسه)، پلیس بین الملل (اینترپل) امروز اعلام کرد که دستور بازداشت قرمز طارق الهاشمی، معاون نخست وزیر عراق را برای استرداد وی به بغداد صادر کرده است.

دولت عراق در ماه مارس درخواست بازداشت طارق الهاشمی را تحويل اينترپول داده بود.

معاون سنی مذهب نخست وزیر عراق به دست داشتن در طرح ترور نوری مالکی، نخست وزیر این کشور متهم شده و دولت بغداد درصدد بازداشت او بوده است.

طارق الهاشمی که هم اکنون در خارج از عراق بسر می برد، اتهامات دولت مالکی را رد کرده و آن را بی پایه و اساس و تسویه حسابهای سیاسی دانسته است.

معاون سنی مذهب نخست وزیر عراق که از مخالفان سرسخت دخالتهای جمهوری اسلامی در عراق بشمار می رود، اخیرا در مصاحبه با روزنامه واشنگتن تایمز گفته بود، حامیان نوری مالکی که هم اکنون دولت عراق و پارلمان این کشور را در دست دارند، در واقع نمایندگان رژیم تهران در عراق هستند .