۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

علي صارمي و خنده گل هاي برفي ... سمر آزاد

علي صارمي و خنده گل هاي برفي ...  سمر آزاد
انشتين بزرگ در باره فلسفه وجودي سرما و رابطه آن با گرما مي گويد:
« آنچه كه ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را وقتي میتوان مطالعه و آزمایش کرد که انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد.
صفر مطلق نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما به لحاظ فيزيكي وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.»
---------------
بارش برف سنگين اين روزها همه جهان را غافلگير كرده است . دراولين روزبارش برف سنگين درفرانسه، وقتي صبح زود چشم باز كرديم با 15 سانت برف روي زمين مواجه شديم .
بي اختياربه سمت پنجره رفته و از پشت شيشه  به گلدان روي تراس نگاه كردم كه كاملا در زير برف مدفون شده بود. دلم براي گل هاي كوچك بنفشه  سوخت, فكرميكردم حتما پيكر نحيف شان در زير آوار اين برف سنگين  ديگر دوام نمي آورد. اما با نگاهي دقيق تر با صحنه ديدني گل كوچكي  كه از لاي ميله هاي تراس و اززير فشارانبوه توده هاي برف  سرك كشيده و به سرما و برف ونگراني من پوزخند ميزد، مواجه شدم.

آري ،  گلي با جثه كوچك و ترد و نفسي ضعيف برف سنگيني كه بر سرش آوار شده بود را مغلوب گرماي وجود خويش كرده  و از زير برف ها سر برآورده و به دنيا لبخند مي زد.
راستش نتوانستم از تابلوي زيباي « زندگي » كه در اين گل كوچك جلوه گري مي كرد، آنهم در سردترين لحظات زمان، ساده بگذرم. با خودم فكر ميكردم كه با اين برف سنگين كه برروي گلبرگ و ساقه هاي نحيف اين گل هاست  چطور هنوز به زندگي لبخند مي زنند و با دم گرمشان اين  برف را آب كرده و پس مي رانند !؟ از آن عكسي گرفتم تا  اين صحنه زيباي نبرد بين سرما و نفس گرم گلي كوچك را ،ثبت كنم .
نميدانم چرا ولي با ديدن اين منظره ، بي اختياربه ياد زندانيان سياسي  مقاوم و سمبل والا مقام پايداري، «علي صارمي »افتادم . او و البته انبوهي از نمونه هاي مشابه از گلهاي باغي كه مي سوزد تا با سوز و سرماي استبداد و ديكتاتوري حاكمان تبهكارايران بستيزد.
آناني كه جسمشان  دراثرشكنجه در هم شكسته و ملول است  ولي روح سترگشان محكم و مقاوم و گرما بخش مبارزه سخت و بي امان با دشمن مردم ايران است.
برخي مانند« نسرين ستوده » مستمر با سلول سلول پيكر نحيف خود دشمن  را به ستيزه مي طلبند وبرخي ديگر مانند «علي» قهرمان با نهيب بلند و پر قدرت خويش به  جانيان در پيامهاي پي در پي ازدرون زندان ، هيبت دروغين دشمن را به سخره ميگيرد و  مي گويد :
«صبح اميد كه شد معتكف پرده غيب
گو برون آي كه كار شبِ تار  آخرشد»
در پيامها و سخنان اين شهيد بزرگوار كه براي هر كدام بهايي سنگين از جسم و جان خويش در شكنجه گاههاي مخوف  خامنه اي پرداخت ، دنيايي از رمز و راز مقاومت و ايستادگي در برابر ظلم و ستمكاري براي تاريخ آيندگان نهفته است . او در پيام شور انگيزخود  بعد از دريافت حكم اوليه اعدام درست يكسال پيش در 9 ديماه 1388 ميگويد :
« اگر آيين محمد واكنون ميهن ما جز با ريختن خون من وامثال من به سامان نمي رسد پس اي طنابهاي دار مرا دربربگيريد. خون من قطعا ازخون نداها وديگر جوانان كه روزانه برسنگفرش هاي خيابان مي ريزد رنگين تر نيست وجز برحقانيت , جسارت وافتخار ما نمي افزايد آن هم درماه محرم وبه دست شقي ترين آدمها.»
اما امروز 11 ديماه 89 و 5 روزاست كه طنابهاي دار او را در بر گرفته اند او كه به قول همبند شجاعش سعيد ماسوري « از وجودش گرما میگرفتيم و از نگاهش تسلی می‌‌یافتيم و از صدایش ایمن می‌شديم».
جانيان حتي از پيكر بي جان او آنچنان به خود مي لرزيدند كه خانواده اش را حتي  از ديدار آخر با او محروم كرده و مخفيانه او را در روستايي نزديك زادگاهش دربروجرد دفن كردند اما به محض اعلام محل دفن او ، 5000نفر براي گراميداشت ياد ش بر سر مزار او گرد آمدند .
شنيدن اين خبرالبته خاطره اي از زمانهاي بسياردوررا درمن زنده كرد كه مرا به نوشتن اين سطوردررساي اين قهرمان خلق وا داشت.
من و دوستانم تازه پا به عرصه جواني نهاده بوديم و كمي هم به قول بزرگترها كله مان بوي قورمه سبزي ميداد. روزي كتابي درباره تاريخ مشروطه را مي خواندم  و وقتي به داستان سيد جمال الدين واعظ اصفهاني از واعظان نامی و مبارزان دوران مشروطیت رسيدم و با شخصيت او آشنا شدم بسيار تحت تاثير شجاعتش قرار گرفتم و بعد كه فهميدم او در خطه ما «لرستان» و در شهر بروجرد دفن است بسيار مفتخر شده و  بلافاصله به همراه چند تن از دوستانم  از خرم آباد به زيارت مزاراو شتافتيم .

سيد جمال در اوایل مشروطیت در مساجد و انجمن‌ها به طرفداری از مشروطه‌ سخنرانی می‌کرد. دربار محمد علي شاه كه از محبوبيت وتاثير كلام او بر روي مردم به شدت در وحشت بود ،  امیرافخم همدانی، حاکم بروجرد را  مأمور كرد تا سیدجمال‌الدین را از زادگاهش به زندان بروجرد ببرد. سیدجمال مدتی دربروجرد اسير بود و عاقبت عمال محمدعلی‌شاه قاجار در زندان ابتدا اورا مسموم و سپس خفه كرده و بي سر و صدا در قبرستان یخچال این شهر دفن نمودند.
بعدها این قبرستان به جمالیه معروف و مزارش  به زيارتگاه همه عاشقان آزادي تبديل گرديد . سيد جمال نيز در آخرين پيام خود به خانواده اش،  خود را «شهيد راه وطن » ناميد كه براي آزادي ميهنش شهيد مي شود. 
ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران در باره  او مي نويسد:
«سید جمال واعظ اصفهانی نفوذ بی اندازه ای میان کلاه نمدی ها و پیشه وران و طبقه پائین بازاری پیدا کرده بود. چه با زبان عوام فهم سخن می راند و لهذا مورد عشق و علاقه آنان قرار گرفته بود. و با این روش برای آنها از یک نوع خود پرستی آشکارا و خلاف آدمیت که پادشاهان ایرانی دچار و مبتلا آنند حکایت می نمود که چگونه شبی که شاه قاجار در گردش شکار بوده برف سنگینی با باد شدیدی بارید که سراپرده همایونی را تهدید به سقوط کرد و برای جلوگیری از افتادن سراپرده چند تن از سربازان بیرون فرستاده شدند که طناب چادر را در دست بگیرند و بامداد جسد یخ زده آنها را یافتند و گفتند این است مقدس ترین قربانی شخص اعلیحضرت.»
سید جمال واعظ ضمن نقل این حکایت میگفت : «ای مردم آیا هیچوقت کسی شنیده ، آدم میخ طویله بشود.»؟!
واما امروز صد سال پس از شهادت سيد جمال  بازهم مبارزي ديگر، دشمنان اين ميهن را تا بدانجا به وحشت انداخت كه مجبورشدند حتي  پيكر بي جانش را نيز در تبعيد و اتفاقا در همان خطه كه سيد جمال 100 پيش آرميد، مخفيانه بخاك بسپارند. اين دلاور مرد «علي صارمي » بود كه همواره فريادش بر سر ظالمان آوارو كلامش شمشير برنده عدالت بود، آنجا كه ميگفت :
«شما مرتجعین زشت ناهنگام، مگر جز مرگ برای مردم حاصلی داشته اید؟»
و چنين است كه اين قهرمان آزاديخواهي و عدالت در تداوم همان عدالت خواهي قهرمانان مشروطه ايران،  بعد از 23 سال رنج و شكنج بي وقفه در راه آزادي ميهنش  در اين خطه دلاوري ها مي آرمد تا از نفس گرمش برف زمستان ستم و استبداد را ذوب  كند و به جواناني از نسل هاي بعد از خودش جان و جسارت تازه اي براي  مبارزه و رزم با دشمنان اين مرز و بوم ارزاني دارد.
آري به راستي كه اين روزها برانگيختگي و شورو گرماي ياد او، در سراسر جهان ولوله اي بر پا كرده است و هر روز در گوشه اي از اين كره خاكي عده اي در رساي اين شهيد بزرگوارگرد هم آمده و ياد و راهش را گرامي ميدارند .
واين خود اثبات اين حقيقت است كه با  گرماي رزم و رنج مجاهدان و رزمندگان آزادي ، بي شك بر سرما ي استخوان سوز ستم است كه بگريزد و برظلم واستبداد است كه هراسناك صحنه را ترك كرده و راه را براي رويش و ماندگاري گل هاي زيباي اين باغ پر شكوه انساني بازكند .
ترديدي نيست كه  بزودي به بركت همين خونهاي پاك، روزگار ملايان ستمكار به پايان ميرسد و  فردا مزارمتبرك «علي صارمي» نيز زيارتگاه كودكان امروز ميگردد .
كودكاني كه اين روزها در سراسر جهان همراه مادران و پدران آزاده شان براي گراميداشت اين مجاهد شهيد،  در يخبندان شديد ، در هر كوي و برزن و در جا جاي اين كره خاكي،  گلي را نثاراو كه اينك سمبل مبارزه و رزم براي «آزادي»  است ،  ميكنند.
 در پايان البته بدنيست به نگاه خيره اين  كودك در كليسايي در بخارست  بنگريم .
آري،  كودكي  كه اينك در صف انتظار نثار گل براي اين شهيد است،بي ترديد در فردايي نزديك زائري است جوان بر مزار«او » و ديگر شهيدان اين راه پرشكوه ...
ياد و راهش همواره جاودان باد.    سمر آزاد 11 ديماه 1389