۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

شعری ازحمید مصدق …«از منظومه در رهگذار باد»



بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک،
در ژرفی شب،
- اين شب بی پايان
بگذار تا ببارد، باران
اينک نگاه کن!
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب،
ديگر سکوت نيست
بشنو سرود ريزش باران را
کامشب به ياد تو می آرد
يکسر صدای سمّ سواران را
امشب صفای گريهٴ من،
سيلاب ابرهای بهاران است
اين گريه نيست،
ريزش باران است
آواز می دهم:
«آيا کسی مرا،
از ساحل سپيده شبها صدا نزد؟»