۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

بر سر من خورده دوش – کتيبه‌ی داريوش

هادی خرسندی
«خدايا اين کشور را ار دروغ و دشمن و خشکسالی در امان بدار»
از کتيبه ی داريوش.
بر سر من خورده دوش – کتيبه ی داريوش
خواب نه؛ کابوس بود – شاد از اينم که زود
زخم سرم خورده جوش.
کتيبه ی داريوش – لپ-تاپ تاريخی است
مونيتورش سنگی و – فونت در آن ميخی است
بدون کيبورد و موش.
کتيبه ی مستطاب – کرده خدا را خطاب
گفته که عاليجناب – مرا سه باشد عذاب،
بکن به اين هر سه گوش:
«يکی که: بادا امان – مملکت از دشمنان»
( اگرچه در آن زمان – نه حرف از آخوند بود
نه صحبت از جرج بوش!)
کرده بلافاصله، ز خشکسالی گله
گفته «بده آب تا – خاک شود حامله –
زمين شود سبزه پوش»
بعد هم آن پادشاه – گفته «خدايا پناه!
ز گفتمان دروغ – ملت ما شد تباه –
مملکت آورده جوش»
گفت که «سازد دروغ – کار وطن را کساد.
مملکتی را کند - غرقه به فقر و فساد»
(بغض به راه گلوش)
کتيبه را گفت تا – جانب کاخش برند
گفت که «بانوی من – ميکند آن را پسند –
سه حرف زيباست توش.»
(خواب چه خوابی عجب – مثل شوک نيمه شب
تونل تاريخ را – رفتم و رفتم عقب –
العجب از خواب دوش!)
شاه شهان داريوش – نصف شب آمد به قصر.
همسر او آتوسا – چشم به راهش ز عصر.
او ز پی عيش و نوش.
گفت به شاه آتوسا: «سرور من پادشا
اينهمه دير آمدی – بوده مقامت کجا ؟ا –
شاه شهان داريوش؟»
گفت به او شوهرش، پادشه کشورش
در جلسه بوده است – با دو سه سرلشکرش –
«کارن و سارد و انوش»!
شد ملکه در غضب – گفت که «اين وقت شب؟
تو جلسه داشتی؟ - فکر کنی ای جلب –
نيست مرا عقل و هوش؟»
«جان تو دارم خبر – از طرفی معتبر
با صنمی بوده ای – گيسوی او تا کمر –
مانده به تاج تو مو-ش!»
اخم کنان پادشا – گفت «دروغم کجا؟
جان عزيز خودت – جان خشايارشا –
ارواح خاک منوش»
گفت به او آتوسا :«سرور من پادشا
بر سخن حاکمان – خبط بود اعتنا –
گفته به گوشم سروش»
«گرچه ترا در دروغ – هست فراوان نبوغ
جان خشاياشا – نيست ولی آب و دوغ –
به گندکاری نکوش»
«شوهر ايرانی و – راست به همسر، عجب!
هميشه يک قصه هست – برای اين وقت شب
من نکنم فصه گوش!»
«کتببه ی تازه را – به خانه آورده ای
اگرچه متنی قشنگ – نقش بر آن کرده ای –
نياز دارد رتوش»
«قحطی و دشمن اگر – نيست شوند و هلاک
نميشود کشور از – دروغ افراد پاک –
تايپ کن اين نکته روش»!
«خواهی اگر ملتی – بی کژی و کاستی. -
از خودت آغاز کن – درستی و راستی –
وگرنه بنشين خموش»
همسر شاه بزرگ - نق زد و بی تاب گشت
کتيبه با امر او – به کوچه پرتاب گشت –
کتيبهَ داريوش!
کتيبه آمد فرود – بر سر من بی هوا
بنده ز ميدان ارک – بود در آن کوچه ها –
عازم ميدان شوش.
بر سر من خورده دوش – کتبيه ی داريوش ....