۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

اندر کلاهداری طلابِ دین - م.سحر


درعصر چیرگی سیاسی و نظامی ملایان
  بر ایران زمین              
                                                

‎صفِ طُلاّب ، شکلِ  دیگر داشت
هریکی گُنبد ی برابر داشت 

گُنبدی مثلِ برف و پنبهء خام 
لایقِ ِ فرقِ  حُجةالاسلام

فرشِ چینی فتاده روی زمین 
بهرِ نوم و صَلوةِ  دینِ مُبین 

مُهر و تسبیحِ شیعیانِ  وطن 
تُربتِ  شانگهای  بود  و پکن

جنسِ  روسی فضای مدرسه را 
مُشگبو کرده بود  و  روح افزا

آیت اُلّله ، منبرش  نو  بود
پُشتی و بالشش ز مُسکو بود

همه گرمِ  رواجِ  دین بودند
دستِ حقّ  اندر آستین بودند 

آستین لیک بوی خون می داد
خبر از وحشت و جنون می داد

خبر از  ظلم و دزدی  و هیزی
بدتر از روزگارِ چنگیزی

خبر از سنگسار و انبُر داغ
تبر و تیر  و  نیزه  و شلاّق

خبر از قاضیانِ شرع ِمُبین
صادراتِ قم  از برای  اوین

صاحبِ ریش و دفتر و دستک
در جوارِ حصارِ کهریزک

متخصص به ضرب و شتم و دُخول
جمله  آموزه های فقه و اصول

خفته در حجره ، علمِ  دین خوانده
آخرین درس ِ  جور وکین خوانده

دانشِ « اُقتلوا» ش در سینه
شعله ور  مثلِ  آتشِ کینه

درس ِ : «او را بکش که مُرتدّ است»
گذرانده ست و نمره اش صدّ است

اجتهادش  ز اوستا  تضمین
که زنَد تیغ،  در حمایتِ دین

مُهر و استامپ  پیش او حاضر
قهر ِ فتوانویسِ  او  قاهر

حُکمِ کُشتارِ  مُرتدِ  ناباب 
می دهد ، آنچنان که نوشدآب

آنچنان  رحم را وداع کند
که به شب ،  با زنش جماع کند

  آنچه خود حاصل تلمُّذِ اوست
پاک در خدمت تجاوز ِ  اوست

صیقل آرَد به  ذوالفقار علی
تا شود زنده روزگار علی

تا نَبی در مدینه ای تازه
بشکند  بند و قفلِ دروازه

شاه گردد به پایتختِ عجم
نو کند روزگارِ بختِ  عجم

سَعدِ  وقاّص را کُلاه دهد
به خمینی کلیدِ  شاه دهد

عصرِ تازیگری سلام  کند
شِیث و  مُختارهم قیام کند

سُنّتِ اوس و طائف  و خزرج
راه خود را کُند به تهران کج

دین ده قرن و چار ،  تازه شود
عرش و فرش ِ خدا مُغازه شود

عربیّت به یُمنِ  ملایان
دست یابد به شوکتی شایان

شود ایران غریبِ میهنِ خویش
مثل روحی که گُم کند تن ِ خویش

فصلِ اسلام  و  عصرِ اوباش  است
سهم ما، «ای دریغ» و«ای کاش» است

دین ِ کهریزکی به تخت  آمد
کار بر روزگار ، سخت آمد

وطن اندر لجن بیالودند
میر ِمجلس شدند و آسودند 

حال کامد به دست فقه زمام
رسد از چاهِ نفت  سهم ِ امام

خُمس از جنگل است و از معدن
خرجِ دین می رسد ز دخلِ وطن

صادرات است سهمِ  حفظ نظام
وارداتش  سهامِ  قبرِ  امام

***
مثنوی شد جدا  ز وصلِ سخن
باز گردیم  سوی  اصلِ  سخن :

حوزه ها پرورندهء دین اند
دوزخی در مسیرِ تکوینند

طالب،  آنجا حصولِ دین کرده ست
دام بنهاده و کمین کرده ست

خوانده  علمِ شرایعُ الاِسلام
تا کند در رواج ظلم اقدام

خوانده ابنِ هُشام و ابنِ عقیل
تاشود فتحِ تازیان تکمیل 

خوانده کشفُ المُراد فی تجرید
تا کند جهل و کینه را تشدید

دارها را به پا نگهدارد
سُنّتِ  انبیا نگهدارد

انتقامِ  امام بستاند
ببرَد آب و نام  بستاند

انتقامِ  امام های  شهید
که یکی شان به آرزو نرسید ، 

که یکی شان وزیر و  شاه نشد، 
صاحب قصر  و تاج و گاه نشد ،

الغرض ، انتقام ِ  عصر کهن
بستاند  ز مردم ِ  میهن

حال ، عمّامه می نهد  برسر
تا به دستورِ  رهزن  و  رهبر

کارِ اسلام را اداره کند
ملتی را  هزارپاره  کند

این کُلاهِ  سفیدِ  شومِ خبیث
هست شایستهء سر ِ ابلیس !


17.5.2012
م.سحر
http://msahar.blogspot.fr/